شنبه حوالی ظهر بود که طی امدادهای غیبی و زمینی از داروهای مختلف سنتی و صنعتی گرفته تا مثبت اندیشی عمیق با چند حرکت تراکتوری از روی ویروسها، توانستم دقایقی سرم را توی عالم نویسندگی فرو کنم.
روز وبگردی بود و قلاب وب سایت گیری را انداختم توی حوض گروه تلگرامی وبلاگ نویسان حرفهای آقای کلانتری عزیز و این هم ماحصل آن:
بانوی نویسنده خوشذوقی که شور آموختن انگلیسی را دوباره در رگهایم به جوشش درآوردند.
از کلاس، کتاب و آموزشهای مجازی انگلیسی که کوتاه مدت است و استمرار زاید الوصفی میطلبد و با یک وقفه همه چیز مثل عطر از سرت میپرد را نمیپسندم، یا باید شروع نکنی یا کردی باید تخته گاز بروی، وسط کار بایستی، کارت ساخته است، باید از نو شروع کنی.
خانم فصیحی عزیز که پادکستهای خوب و دلنشینی هم ساختهاند و اینطور پیش برود یک پادکستر حرفه ای هم خواهند شد، روش پیشنهادیشان برای آموختن ماندگار زبان، دیدن فیلم و انیمیشن با زبان اصلی که امروزه می شود به راحتی از فیلیمو و سایر درگاهها دانلود کرد، بود.
تازه خودشان و بچه هایشان هم با همین روش به زبان انگلیسی مسلط شده اند که دستمریزاد دارد.
خیلی امیدوار شدم.
از موضوعات دیگری که این دوست نویسنده خوشفکرمان به آن پرداختهاند بازگویی و روایت جالب از فیلمهای خوبی است که دیدهاند.
من یک فیلم کمبین قهار هستم، اما با دیدن روایت ایشان از فیلمها و ظرافت پرداختن به آن، حس فیلم بینیم تقویت شد، برای نوشتن باید فیلم دید، آن هم حرفه ای.
امیدوارم وقتی هر چند کوتاه برایش کنار بگذارم.( یک تیر و دو نشان میشود)
دوست خوش ذوق موفق باشین.
♦️♦️♦️
خانم مهسا سلطانی نشان با سایت management.stories
خدای من
نوشته های این دوست عزیز خوشقلم مرا برد به دوران اشتغال؛
دقیقن رفتم پشت میز، سیستم و تمام حال و هوای شرکت، انگار یکی داشت دفتر خاطرات آن سالها را توی ذهنم ورق میزد.
یعنی اگر شاغل هستید و از کارتان خوشتان نمی آید با خواندن مطالب این دوست خوش ذوق ، دیدتان به جنبه های مثبت کارتان که وجود دارد و یا میتوانید ایجاد کنید، معطوف شده و خدا را چه دیدید شاید به خاطر نوشتن از خاطرات روزانه به کارتان هم چه بسا علاقمند شدید!
قلم طنز و روان این دوستمان را در مطلبی در مورد شخصیتی با نام “نفاش” را پسندیدم، بهتر است خودتان بخوانید.
در طول اشتغال بنا به دلایل مختلف که یکی از آنها نبودن در باغ نوشتن و نویسندگی بود، این ایده در حد نوشتن در سر رسیدها و چند سطر خلاصه شد، اما بعد از اینکه پرونده کار تمام وقت را بوسیدم و کنار گذاشتم، آمدم تمام خاطرات گل درشت دوران کاریم را توی یک فایل ورد لیست کردم، تا یادم نروند و بعد برای هر یک با طول و تفصیل داستانی طنز گونه نوشتم، اما در کمال ناباوری در لپتاپ نیمه جان شده ام سوختند، اما نمی دانم چرا ته دلم هنوز امیدوارم که روزی دوباره میبینمشان!
مدیر نویسنده موفق باشین.
♦️♦️♦️
و داستان هرکول و من از دکتر محمود جاوید
این بزرگوار آنقدر داستان را زیبا، ساده و با جزئیات روایت کرده بودند، که آدم دوست داشت تا ته ماجرا آرام و مشتاق پیش رود.
شکل ظاهری سایت شکیل و فونت نوشتاریشان آدم را برای نوشتن سر ذوق میآورد.
مطلب دیگری که از سایت نوپای زیبای ایشان نظرم را جلب کرد، مواجهه با آینه درون بود که هر روز تاملی و درسی کوتاه در آن نوشته بودند.
جالب بود مثل یک کد تو را به خاطره و درسی که از آن گرفته بودی وصل میکرد.
قلمتان نویسا بزرگوار
آخرین دیدگاهها