میتوانید این مطلب را به زبان محاوره بشنوید.
داستان مربوط به مدتها قبل میشود.
حوالی ظهر بود که بوی سوختگی پرههای دماغم را به ویبره انداخت.
چند روزی بود که به خاطر رژیم غذایی و خوردن غذای ساده، دستِ دماغ بینوا به بوی قابل توجهی نرسیده بود و خیلی دلتنگی میکرد و حالا با این بوی سوختگی میشد دلی از عزا درآورد.
انقدر با تمام وجود و ولع بو را بلعید که حالا توی دالانهای پیچ در پیچ جمجمهام پر بود از بوی خاکستری سوختگی.
آنقدر بو زنده بود و فضای مغزم اشباع، که سلولهای خاکستری مغزم جیغ زدند؛ فکر کردند بوی سوختگی خودشان است.
حالا دیگر بو توی کشوهای خاطرات قدیمی هم رخنه کرده بود و آدمهای خاطراتم داشتند سرفه میکردند.
میبینید مشکل کم بویی چطور یک دماغ را از خود بیخود میکند.
آخر یکی نیست بگوید دماغ ناحسابی قرار بود فقط چند مشت بو بکشی بالا که سنسورهایت را فعال نگه داری و سوختن غذا را اطلاع دهی نه اینکه کل اتاق فکر را به گند بکشی.
دیدم نه به هر چیز که نگاه میکنم بوی سوختگی دارد از آن بلند میشود و هوا کم آوردهام.
پا شدم رفتم توی حیاط تا هوایی تازه کنم و بوی سوختگی بپرد.
دماغ بیشفعالم با پرههای منبسط شده هوا را به امید مکیدن بو هورت میکشید اما دریغ از نمی بو، کار تا آنجا پیش رفت که کم مانده بود دماغم از توی صورت کنده شود و فیس تو فیس دست به کمر با آن حفرههای تاریکش به جای دو چشم زل بزند توی چشمهایم و بگوید: میشود بگویی قرار است کدامین بو را بو بکشم اینجا که پر بیبویی است.
و البته من هم جلویش کم نمیآوردم و میگفتم: چه حرفها!
چه معنی دارد دماغ همهاش پی بو باشد؟!
کار اصلی تو نفس کشیدن است حالا این آیتم تشحیص بو را هم برای تنوع کاری برایت قرار دادهاند.
قرار نیست که کار اصلی را ول کنی بچسبی به کار دوم.
بالاخره بعد از این همه تخیل با چند نفس عمیق هوای تازه را تا حفره های ریز ذهنم پمپاژ کردم تا اثری از بوی سوختگی نماند که دیدم دارد میخارد.
گفتم حتمن این هم بازی جدید است.
حالا دماغ شده بود ویولون و انگشت اشارهام راشه . البته ببخشید آرشه.
از من خاراندن و از دماغ گز گز کردن و دوباره خاریدن.
با خودم گفتم عجب، امروز تمام زندیگم شده بازی با یک دماغ فسقلی.
به قول دوستم که هر وقت دماغش میخارید میگفت کسی دارد پشت سرم حرف میزند، حکمن کسی داشت غیبتم را میکرد و چه کسی مظنونتر از همین دماغ که کار و بارش را از رونق انداخته بودم.
دروغ چرا چند روزی بود که هوس رفتن به پارک و بوییدن گلها همهاش داشت توی ذهنم وول میخورد، اما خب به این فکر راه ندادم و گفتم:
بشین سرجات، کاراتو کردی؟ برنامه ردیفه؟ معوقات چی؟ و با جواب هر نوچ، بیشتر توی صندلی فرو میرفتم و کندنم از آن سخت تر می شد.
خلاصه بعد از این هواخوری برگشتیم اتاق.
کمی گذشت فکر کردم حتمن کدورت رفع شده و همه چیز به راه است.
غذای سوخته هم از روی گاز پاکسازی شد و هود و پنجره با لگد و بوس و من بمیرم تو بمیری بوی سوختگی را از خانه پرت کردند بیرون.
داشتم یادداشتی فلسفی البته به زعم خود مینوشتم که دیدم سرو کله ی بوی بربری تازه خشخاشی آب دهن ولو کن پیدا شد.
اگر به عنوان یک ناظر زندگی خود را بیطرفانه نظاره کنیم بربری تازه!!!
فهمیدم که کار کار دماغ است، پشت پرده سکوتش، تبانی با ذهن بوده و رفته سر وقت کشوها و دارد هر چیز بو داری را میکشد بیرون.
با لبهای محدب شده با تصویر هنری قایق سرنگون، توی دلم گفتم: عیب ندارد بچرخ تا بچرخیم.
بربری را با تمام بویِ هوش پرانش توی فضای اثیری پر تردد ول کردم تا به دست ذهن نویسنده، هنرمند و یا کسی که هوس بربری تازه کرده برسد.
چند جمله نوشته بودم که بوی پر طراوت گل بادام از خاطرات بهار گذشته در فضای ذهنم شروع کرد به پخش شدن.
ناقلا رفته بود درست بویی را کشیده بود بیرون که میدانست روحم را جلا میدهد و چیزی نمیگویم.
بعد از چند ثانیه دوباره به خود برگشتم و مشغول نوشتن شدم که دماغ حیلت ساز رفت پای کشوی ادکلن و این بار با بوی یک ادکلن خاطره ساز شروع کرد به انگولک کردن تمرکزم.
دیدم اگر اینطور پیش برود نوشتهام همهاش بو دار میشود، بهتر است دست دماغ دل تنگ را بگیرم و به پارکی جایی بروم و از بوی سبزه و گل سیرابش کنم تا راه بهانه را ببندم.
39 پاسخ
😂😂😂
خوب دلش پارک میخواد همش که نمیشه بنویسی
یعنی بدن هوشمندی داریم
خوشحالم که مطلب خنده به لبت آورد عزیزم
وای زهرا جان.هروقت متنهاتون رو میخونم از اینهمه تبحر وخلاقیت به شوق میام. مخصوصن ایندفعه که صدای زیباتون هم ضمیمه شده بود حظّم رو دوچندان کرد. ممنونم از این همه مطالب چشم نواز وگوش نواز. موفق وپایدار باشید.
معصومه عزیز
دوست مهربان سرشار از انرژی
ممنون برای این پیامهای فوق العاده
مانا باشین عزیز جان
جالب بود. واقعن همینطوره. من هم نسبت به تک تک اعضای بدنم حتی داخلی حرف می زنم.
نوشته زیبایی بود.
چه جالب افسانه بانوی عزیز
این معرکه است
طنز حاکم بر متنهاتونو خیلی دوست دارم😅💛
به به یاسمین خانوم گل
خیلی خوش اومدی
ممنونم عزیزم
متن زیبایی بود👏👏👏. دماغ بازیگوشی داری زهراجان.
ممنونم عهدیه عزیز
بله بیش فعاله 🙂
حالا خوبه که کشوی قورمه سبزی رو باز نکرده وگرنه خودتون که میدونید که اگه کلهی آدم بوی قورمه سبزی بده چی میشه.
نوشته و اجراتون بسیار عالی است.
چه نکته نغز و جالبی
بوی قورمه سبزی
آفرین به شما.
ممنونم از حسن نظرتون
پاینده باشید.
چقدر دوست داشتم من این پادکست رو خدایا
باورم نمیشه اینجا انقدر همهچیز شیرینه😍❤
🤣🤣🤣🤣 خیلی جالب بود
سلولهای خاکستری فک کردن بوی سوختگی از اوناست 🤌👍👌👌
موفق باشی عزیزم .عالی مینویسی ادامه بده
خوشحالم که تونستم حنده به لبت بیارم عزیزم
ممنونم
وای زهرااا
چقدر شنیدنش با خوندنش فرق داشت، با صدای تو رو ببشتر دوست دارم.
خودم یه دور خوندم. الان دارم گوش میدم😍
ممنون از این حس خوبی که بهم دادی سپیده جون
خواهرمم تشویقم می کنه نوشته هارو صوتی کنم
اما فضای هاستم کمه اخیرن دیگه نمی تونم و دومین علت هم نبود وقت کافیه
دوست عزیز قوه تخیل خوبی داری و تشبیهات جالبی هم نوشتی. فقط به نظر من کمی ویرایش میخواد. به قولی یه دستی باید به سر و روش بکشی.
موفق باشی
سلام بانو طوسی عزیز
ممنون از نظر ارزشمندتون
بله حتمن
زنده باشین
خیلی ریزبینانه و دقیق. جالب بود، تا به حال نوشتهای تا این حد بودار نخونده بودم 😂
به به فریبا خانم مهندس و نویسنده
واقعن خیلی بو دار بود
چه موضوع خلاقانهای بود زهراجان. بامزه بود. 😃🙋🏻♀️🌱
فقط دوست داشتم به جای فیس تو فیس از معادل فارسیش استفادا میکردی🙂
ممنون زهرای عزیزم
خواستم بنویسم رخ در رخ، حس کردم نمی رسونه.
ولی از این به بعد سعی میکنم تا حد امکان از کلمات فارسی استفاده کنم
ممنونم برای این نکته خیلی خوب
زهرا زمانلوی عزیز بالاخره از اسم به رسم و قلمت رسیدم. حظ بردم از خواندن متن بودار شما. بهم چسبید. دست مریزاد
به به خانم حشمتی مهربان و خلاق
سلامت باشین عزیز
خوشحالم که دوست داشتین
بامزه بود خیلی دقیق پر از نکته بود .موفق باشید. تجربه خواندنت هم توی قصه ای از خودم داشتم که خیلی برای من جالب بود
بانو سلیمی عزیز
بانوی پر احساس
خوشحالم خوشتون اومد
خیلی از تنوع استفاده از بو خوشم اومد
ممنون بانو جان
سلام به شما زهراجان.
چقدر شنیدن صداتون موقع خوندن این یادداشت کیف کردم.
یک طنز جذابی لابهلای کلماتتون بود.
🙌🏻😂❤
عالی بود.
سلام سلام به محدثه عزیز
خیلی خوش اومدی دوست نویسنده خلاقم
خوشحالم دوسش داشتی عزیزم
زنده باشی
خیلی قشنگ توصیف میکنید زهرا جان 🌹لذت بردم😊
ایموجی قلب ندارم
اما سه تا قلب برای شما مهربون
خیلی قشنگ توصیف میکنید زهرا جان🌹لذت بردم و ایده گرفتم🙏
سلام خانم ابراهیمی عزیز
خوش اومدین
خوشحالم خوشتون اومده
به به ایده … چه شود
چقدر قشنگ و خلاقانه بود زهرا جان😍😍😍 چه طنز جذابی توی نوشتههات داری👏🏻👏🏻😍
سلام ساقی جان
خیلی خوش اومدی
ممنونم عزیز
خوشحالم دوست داشتی
جذابیت همراه با طنز
ممنون از شم
زنده باشید جناب مظاهری