در میان انبوه کارهایم در حال دست و پا زدن بودم که شبیه کارتون قدیمی و آن گوریل بنفش، انگوری مهربانی که بیگلی بیگلی را با دو انگشت بزرگ خود از هر ورطهای بیرون میکشید، منِ متفکر مرا از کلاف کارها بیرون کشید و گذاشت کناری و گفت:
معلوم هست داری چی کار میکنی؟
چشمهایم پر از اشک شد و گفتم: خب معلومه تلاش در جهت تمام اهدافم، اما زمان و توانم به پای اشتیاقم نمیرسه و من همش در حال دویدنم که بتونم خودمو به پاش برسونم.
با مهربانی نگاهم کرد و گفت :
مگر هر دویدنی میشه رسیدن؟
گفتم: میگی چی کار کنم؟
گفت: دوباره اهدافتو مرور کن.
نقطه اوج شگفت انگیزتو ببین و بعد برنامتو با جزئیات بررسی کن که در حال تحقق اهدافت هستن یا نه.
میشه بعضی از برنامهها رو که خیلی هم رو هدفت موثر نیستن، قلم بگیری و یا ادغام کنی.
از پا بیفتی دیگه نه هدف برات معنایی داره و نه دویدن.
نکنه انقدر بدویی که هدف رو گم کنی؟! چون دیگه به دویدن عادت کردی، نه دیدن هدف!
2 پاسخ
زهرا کارات رو یکم سبک کن. مسابقه که نیست انشالله اروم اروم به همه هدفات میرسی
در حال تلاشم سبک کنم آخه خیلیا رو نمیشه حذفشون بکنم
باید یه راهی پیدا کنم