بچسب! رهایش کن!
اوقاتی که کارها رو به راه نمیشود و غم از در و دیوار میپرد توی زندگی و کیف ناکوک میشود، آدمیزاد که من و شما باشیم، ذرهبین آنالیز به دست فلسفه زندگی و به دنیا آمدنش را برای چندمین بار با دقت و وسواس خاصی از نظر میگذارند و به این فکر میکند که چرا به دینا آمده و الان دقیقن کجای زندگی قرار دارد؟ نقطه مطلوب کجاست؟
و به یقین با این سطح از ناامیدی، مطمئن از قرار نداشتن بر روی نقطه مطلوب و داشتن فرسنگها فاصله با آن، به این فکر می کند که چه کند تا به آن نقطه نزدیک شود و البته گاه آنقدر عمق فاجعه ناامیدی عمیق است که مصرّ و سریشانه به دنبال دلیل میگردد که چرا در آن نقطه نیست و شبیه فیلم فارسی با صدای بلند زندهیاد ناصر ملکمطیعی، با کلماتی چون آخه چرا؟ خدایا چرا؟ چرا من، با همان دهان باز با بیشترین سرعت ممکن و نهایت قدرت سر خود را به درون دریای ابهام فرو میکند و تا سطح خفگی هم سعی میکند همانجا بماند و بعد نفس نفس زنان سرش را بالا میاورد.
اما گاه در انتهای این همه نق و نوق و ناله و زاری، نوری از روزنهای بر روی تفکر انسان میتابد و او را به سوی اندیشه بهینهای سوق میدهد.
و اندیشهای چنین در ذهن متبلور میشود که جانِ دل، زندگی قدم برداشتن روی مرز بسیار باریکی به نام انتخاب است که گاه باید مصرانه، بدون آنکه نخ هدف از دستت در برود، در حالیکه پایت حتی به سنگ و موانع راه گیر میکند و به زمین میخوری، باید دنبالش کنی تا به آن برسی
و گاه به یک نقطه مشخص که رسیدی داستان را رها کنی تا کائنات، انرژی برتر، خدا، جریان طبیعت؛ هر آنچه غیر تو که زورش میچربد و خیرخواه است داستان را به بهترین نحو ممکن پیش ببرد.
اصراری به نام تلاشِ امیدوارانه برای اینکه کاری را به غایت برسانی حتی اگر کل دنیا جمع شوند تا شمعی که روشن کردهای را فوت کنند.
و رها کردنی به نام توکل هوشمندانه برای اینکه جایی که در ظاهر به نظر میآید باید کاری کنی و نهیب مرموزی به جای قلب از کاسه سرت مدام دارد چکش توجه میکوبد تا اقدامی حتی نادرست انجام دهی، نخ داستان را رها کنی.
زندگی، انتخاب درست در زمان درست است که کسی جز خود فرد در سطح آگاهی مطلوب نمیتواند آنرا تشخیص دهد.
و تحقق این آگاهی جز با آشتی درون و
و شنیدن ندای قلبی میسر نیست.
آگاهی که جاییکه کم مانده پای امید بلنگد و دیگر قدم از قدم برنداری به ایما و اشاره روی شانهات میزند و میگوید هی، ادامه بده فقط چند قدم دیگر مانده تا برسی، چند قدم!
آگاهی که جاییکه گیر سه پیچ دادهای و گرههای کلاف سردرگمییت را میکشی و کورتر میکنی میگوید عزیزم، نخ را نکش، گیر نده، رهایش کن.
و نتیجه هر دوی این واکنشها پیروزی و موفقیتی دلچسب است و خندهی ته داستان که همه آن دوران اشک و عرق ریزان و غمِ تردید انتخاب ادامه دادن یا ندادن را با خود میشوید و میبرد.
برای داشتن این آگاهی مطلوب و انتخاب درست، باید با خود در آشتی بود و ندای قلبی قدرتمند و مهربان درون را شنید.
۵ آذر هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
8 پاسخ
زهرا چه قشنگ گفتی باید با خودمون از در اشتی دربیاییم و ندای درونمون رو بشنویم تا انتخاب آگاهانهای داشته باشیم.
من احساس میکنم وقتی با بچههای کوچک نقاشی کار میکنم دقیقن کاری رو انجام میدم که با تمام وجود میخوام.
عالیه لیلون ❤️
ای ول
اره آشتی درون چیزی که خیلی بهش نیاز داریم👌
زهرالی جون، با ابروان گرهکرده مشغول خوندن متن معطر به فلسفهت بودم که «سریشانه» من رو دچار اختلال فاز کرد. الان باید ببرن، مدارهامو عوض کنن.
کاملا باهات موافقم و ایمان دارم به خرد برتری که درون من، تو، او، ما، شما و ایشان وجود داره. بیخود نبوده که حلاج داد زده: «انالحق». کاری به این ندارم که کی عارفبودن اون رو باور داره و کی نه. اما میفهمم که چی میگه. وقتی تو قدمبهقدم میری جلو و خرد برترت با کلی نشونه و نماد میگه این راهی که میری مال تو نیست، این راه تهش نیستیه و من خام میگم که اینا همهش خیالاته.
البته که اون خرد برتر ولکن ماجرا نیست و پاشو میذاره رو خرخرهت و نشونههای قویتری میفرسته سراغت و تو مجبوری که قبول کنی حق با اونه. آخ زهرا نگم از روزی که میفهمی حق با خرد برتر بوده و تو لبهی پرتگاه وایساده بودی و گیج میزدی.
میدونی؟ باهوش کسیه که فرمون زندگیشو میده دست این خرد برتر. والسلام. هر حرفی بعد این جمله بزنم اضافیه.
آفرین صبالی🥰
خیلی قشنگ گفتی
حلاج آدم بزرگی بود
راستگوترین انسان
اره فرمان باید دست خرد برتر باشه
و حواسمون هم باید به نشانهها باشه🙏❤️
جالب بود زهرا جان.
زنده باشین بانوجان
چه عالی گفتی زهراجان
واقعا وقتی آدم با درون خودش آشتی هست میتونه با آرامش بیشتری با اطرافش ارتباط برقرار میکنه.
من این موضوع رو تو کلاسم حس کردم. زمانی که من با حال بهتری میرم سرکلاس و در درونم جنگ ندارم با خودم، میتونم آرامشم رو به بچهها انتقال بدم ولی زمانی که عصبی هستم، بچهها هم واقعا هیجانات و سروصداشون بیشتر میشه، انگار تشویش از در و دیوار کلاس میریزه.
آفرین ملیکاجان دقیقن
اغلب بیرون انعکاسی از درون ماست
وقتی آرومیم میتونیم این آرامش رو به دیگران هم منتقل کنیم