کلمهی خودشیفته
(داستانکی با کلمه شیوه)
نگاهی به برگه انداخت.
چشمش روی عنوان نامه میخکوب ماند و برای خواندن ادامه متن دیگر پایین نیامد.
کلمه دیگر کلمه نبود، تیغی بود برای خراش دادن فکر از راه چشم.
از بدو تولد به انحای مختلف، محسوس و نامحسوس توی زندگیش سرک کشیده بود.
احساس اشمئزاز وجودش را آکنده بود.
حالش از صورتکهای حق به جانبی که حرفشان پر بود از این کلمه بهم میخورد.
از این همه دست به عصا بودن و با روش توصیه شده دیگران زندگی کردن، دیگر عقش گرفته بود.
دوست داشت خودش امتحان کند اصلن با مغز به زمین خوردن را تجربه کند.
دوست داشت کلمه کذایی و همه مترادفهای موذیش را از کل محتویات زندگی شخصی و کاری خود و حتی تمام لغتنامههای دنیا حذف کند.
کلمهای که آرام و بیصدا راه نفس کشیدن خلاقیت و تفکرش را بسته بود.
غلام حلقه به گوش کلمه حقیری بود که دنیا را در تسخیر داشت.
به فکر فرو رفت، شروع کرد به مرور تمام اصابتهای کلمه در زندگیش :
شیوه درس خواندن
شیوه رفتار
شیوه ارتباط
شیوه آموزش
شیوه یادگیری
شیوه نگارش
شیوه کار
شیوه گزارش
شیوه بیان
شیوه درست
شیوه نادرست
شیوه بروز احساسات
شیوه تفکر
شیوه خلاقیت
شیوه زندگی کردن!!!
آهی کشید و روی کاغذ با خط درشت نوشت:
حالا نوبت شیوهی من است
شیوه دلخواه من
شیوه زاده از تجربه، تفکر و درک من
و نه هیچ شیوه دیگری!
۴ آذر هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها