🏔 که پودر شد!
فقط یک دور چشم انداختن به آن فاجعه کذایی کافی بود تا تمام بند بند وجودت از حجم آواری از کار شروع کند به ذقذق کردن و استخوانها، تَرقتَرق شکستن.
شوخیش هم بد بود چه برسد به آنکه واقعیت باشد.
یاد کیکه یا واقعیه میافتادی و کاش واقعن کیک بود!
اما چیزی که بود من درست در مقابل یک حقیقت بسیار تلخ ایستاده بودم.
تلی از اوراق نابسامان برآمده از سهلانگاری و اهمال کاری گذشتگان.
صدای مشمئز کنندهی خندهی برونکای کارتون چوبین داشت توی گوشم تکرار میشد.
شبیه مکافات با اعمال شاقه یک زندانی خطرناک بود تا امور محوله یک مسئولیت.
بعد از مدتی خیره ماندن به مصیبت حی و حاضر، گفتگوی منها شروع شد، منِ کوچ و منِ ناله:
+خب، دیدی؟
-بله ، اونم چه دیدنی.
+حالا چیکار باید بکنی؟
- خب معلومه گریه.
- با چند دقیقه کارت راه میافته؟
- خب خالصش یک ساعت گولهگوله همراه با هقهق یادآوری مشقتبار کارایی که باید انجام بدم به علاوه تجسم بغضآور خستگی مفرط عضلات دست، کمر و پاهام …
- خب پس بعد از تموم شدن عزاداری خبرم کن.
- کجا؟
- همزمان که نمیشه دو تا کار کرد، گریه و کار، اشکاتو که ریختی بگو بیام ببینم باید چی کار کرد؟
- خب گریه که دردی رو دوا نمیکنه، تازه حس بدبختی بیشتر به سراغم میاد و بعدشم مثل فلکزدهها باید زل بزنم به گوشه تار عنکبوت زده اتاق.
- آفرین، پس انقدرها هم … نیستی.
- چی؟
- ولش کن، حالا به این فکر کن که چی کار باید بکنی، به ترتیب و با آرامش و خردخرد.
- خب باید بنویسم؛
کارهایی که باید به ترتیب انجام بشن:
تفکیک اوراق سالم و ناسالم
مرتب کردن برگهها بر حسب موارد
ترمیم و اصلاح نوع بایگانی درون پوشهای
حذف مکاتبات بیمصرف و مخدوش
مرتب کردن بر حسب حروف الفبا
لیست کردن
و بایگانی مرتب و منظم - آفرین، اما همه اینکارا رو کِی و چطوری میخوای انجام بدی؟
- بعد از کارهای روتین در طول روز فعلن با نیم ساعت شروع می کنم که از کار زده نشم.
- ای ول.
- ممنون.
بله با همین گفتگوی دو منی، مشکلی که مثل کوه جلویم سبز شده بود را در کمتر از دو ماه با کوبشهای نیم ساعته تا ۱ ساعتهی هر روزه پودر کردم.
چالش و خاطرهای از زمان اشتغال در واحد کارگزینی
۲۶ آذر هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها