حرفهای تاثیرگذار یک خاله!
شمایی که در حال خوندن این متن هستین یا خالهاین یا در آینده قراره بشین، یا خاله دارین و یا لااقل تو زندگیتون یه دونه خاله از نزدیک دیدین.
خب منم به لطف خدا خالهی ۳ تا خواهرزادهی گل هستم که وقتی میان خونمون دقیقا انگار اومدن تا با همسن و سال خودشون بازی کنن.
از قسمت بامزهی داستان که بگذریم، این خاله مثل خیلی خالهها در کنار کودکانههایی که با خواهرزادهها داره سعی میکنه درسهایی هم در قالب بازی، خنده و حرف خالهآنه (واژهی نوظهور) داشته باشه.
سینا، کوچکترین خواهرزادهست و تو دلبروتر.
ایشون این توانمندی وحشتناک رو داره که از مسافت چند فرسنگی، ارتعاش گوشی رو توی جیبتون حس کنه و بهتون بگه: میدی گوشیتو، آهنگ گوش کنم یا به خالم زنگ بزنم؟
و این خواسته رو چنان با معصوم و شیرینترین چهرهی دنیا بیان کنه که مخالفت با این کار دقیقا شما رو شبیه هیولای پست فطرت خونآشام … بکنه.
و کافیه شما از فکر پشت پردهی این خواسته غافل بشید و فریب اون چهرهی دوستداشتنی رو بخورین و تماس بین گوشی و دستای کوچولوی سینا برقرار بشه تا دیگه نتونین اونو ازش بگیرین.
انقدر گریه میکنه که شروع به فحش به خودتون میکنین.
بله
یکی از سخنان گهربارم برای این خواهرزادم از بدو تولدش، وقتی کاری رو نمیتونست انجام بده، زود مایوس میشد، این بود:
اگه تلاش کنی، موفق میشی.
و این جمله شد شهزادهی ذهن این کوچولو و همیشه وقتی کاری رو انجام میداد و موفق میشد با ذوق زایدالوصفی که تو چشای خوشگلش برق میزد با اون زبون شیرینش میگفت:
خاله زهرا من تلاش الدیم، موفق اولدوم، یعنی من تلاش کردم موفق شدم.
خیلی خوبه که آدم تاثیرگذار باشه.
با شنیدن این جمله تو پوست خودم نمیگنجیدم و همیشه میگفتم خدایا چه خوب که این جمله تونسته روی این بچه تاثیر مثبت بذاره.
همچنان خوشحال بودم تا اون روز…
سه تا خواهر زاده مهمونمون بودن و منم وسط بازیاشون که یکی از افراد خونواده بیهوا جلوی چشم سینا گوشی به دست گرفت و …
بله دیگه سینا ول کن معامله نبود
همش میگفت گوشی گوشی.
بهش گفتم: سینا ببین صدرا(پسر خالت) گوشی نمیخواد( افتضاحترین حرف برای آروم کردن یه بچه)
و اینجا جایی بود که من با حرف خودم منهدم شدم!
سینا با چشم گریون گفت: خب اون تلاش نمیکنه، موفق بشه.
اما جملهی آموزنده دوم رو به صدرا که یه سال از سینا بزرگتره گفتم و خواهرم این طوری برام نقل کرد:
“با صدرا بیرون بودیم و هر دو خسته، قرار بود بریم یه خریدی و بعدم خونه.
گفتم: صدرا خستهایم و رفتن برای خرید سخته، بذار بریم خونه، بعد استراحت میاییم خرید.
و اینجا درست محل روشن شدن جملهی خاله زهرا تو ذهن صدرا کوچولو بود؛
” مامان اول بریم کار سختمونو بکنیم بعد بریم خونه.
خاله زهرا گفته اول کار سختتو بکن بعد کار راحت.”
هیچی دیگه حس میکنم به عنوان خاله بخشی از رسالتمو انجام دادم.
راستی شما چی، خالهی پندآموزی هستین؟
یا همچین خالهای داشتین؟
فهرست
Toggleنی_نوا
۷ بهمن/۳
خاطره
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها