کیش و مات!

کیش و مات!

از ماشین که پیاده می‌شوم نسیم و بوی دریا به استقبالم میایند.
چشمم به جمال آبی‌رنگش روشن می‌شود.

خدای من!
چه رنگی و چه وسعتی!
تلألو خورشید بر آینه‌ی‌بی‌کران دریا می‌درخشید.

چشمانم در امتداد رنگ‌ها آرام، پیش می‌رَوند.
اول، رنگ سبز زرینه‌ است که سنگ مرمرهای رگه‌دار زیبای حرم را یادت می‌‌اندازد و تو هنوز مست این رنگ آسمانی هستی که رنگ‌ها کم‌کم سیر و زیباتر می‌شوند.

خیلی زود به رنگِ پروقار سبزآبی می‌رسی و گویی هر چه به سمت خورشید و دل دریا نزدیک‌تر می‌شوی رنگها عمق و قوام می‌گیرند.
عاقبت به آن آبیِ پر از نجابت قلب دریا می‌رسی،
آنجا که پرتوهای طلایی خورشید چون تاج پادشاهی بر سر امواج خروشان، می‌درخشند.

با دیدن این همه زیبایی و موجِ پر از هیاهوی زندگی، زمام از کف می‌دهی و می‌خواهی پا از روی ساحل زردِ رُسینه؛ آن جا پای بی‌شمار مسافر و نقش و نگارِ پر رمز و راز، برداری و خود را در افسون دل‌ربای دریا غرق کنی که راهنمای تور، تو را به خویشتن‌داری فرا می‌خواند.

اینجا روزِ روشن، عاشق و معشوق، گل بوسه‌ی عشق می‌چینند و شب این دو پهناور ماه‌روی، در خلوتی آرام به وصال هم می‌رسند.

به پیشنهاد دوستان، در آلاچیق چوبی که آدم را یاد خانه‌ی درختی خانواده‌ی دکتر ارسنت[خدابیامرز] می‌اندازد، کمی استراحت می‌کنم و از دور نِگین آبی درخشان جزیره را از نظر می‌گذرانم.

در بخشی از اسکله‌ی جزیره، مجسمه مردی با فانوسی در دست دیده می‌شود.
با آن قد و قامت بلند، اگر فانوسش را روشن کنند، می‌تواند در نقش فانوس دریایی باشد.
پیکره‌‌اش سنگی اما در ظاهر شبیه کنده‌کاری تنه‌ی یک درخت، چوبی به نظر می‌رسد.

به سمت بناهای تاریخی حرکت می‌کنیم.
گنبدهای کوچکِ زردِ آجری با کنگره‌هایی ذوزنقه‌ای که آدم را یاد بناهای قدیمی کشور هندوستان می‌‌اندازد.
گنبدهای کوچک دور تا دور بنا، شبیه بستنی قیفی‌هایی هستند که در مقابل گرما مقاومند.
به این فکر می‌کنم که اگر انگوری[شخصیت میمون بزرگ و بنفش کارتونی] بود حتمن دلش می‌خواست برای امتحان هم که شده، یک لیس بزند.

قدم به قدم، هوای مطبوعِ جزیره مشام و روحت را می‌نوازد.
درختانی را می‌بینی که نامشان را نمی‌دانی اما بید مجنون و نخل‌های کوچک و بزرگ خرما، برایت آشناست.
سوی خانه‌های ویلایی که به مسافران اجاره داده می‌شود، منظره عجیبی چشمم را خیره می‌کند!
درختانی با طرح اسلیمی که تن و جانشان همچون گیسوی پریان داستان‌ها پیچ‌درپیچ است و به برگ‌های خوش‌رنگ سبز مزینند.

با دیدنشان به یاد طرح‌های استاد فرشچیان و فرش‌های قدیمی افتادم.

در کل معماری شهر به‌گونه‌ای است که برای رضایت خاطر مسافران عزیز و اینکه لحظه‌ای فکرشان از آب و روشنی دور نگردد، در قدم‌گاه‌ها، پارک‌هایی با حوضچه‌های بزرگ و در برابر دریا، نقلی تعبیه شده که آب از سر آبشارهای بزرگ و کوچک به درونشان فرو می‌ریزد و نوای روحبخش قطرات آب، تمام تصورت مبنی بر نقاشی بودن منظره‌تی با این همه رنگ را محو می‌کند.

سرم را بالا می‌کنم و چترهای رنگینی را می‌بینم که به مثابه‌ی خورشید بر فراز آسمانِ پارک، خودنمایی می‌کنند.
گویی در سرزمین خورشیدها هستم!

چهره‌‌ی بشاش و پر مهر اهالی توجهم را جلب می‌کند؛
با این همه زیبایی و بخشندگی دریایی ماهی‌های ملون به انواع ماهی‌ها بعید نیست که مردمانش این همه شاد و مهمان‌نواز هستند.

در راه بازگشت، یکی از رانندگان تاکسی شیک و تمیزِ جزیره که مرد میانسال اما خوش‌حالی بود و عطر ادکلنِ خنکش روحت را سبز می‌کرد، همراه با موزیک ماشین، ترمز و فرمان را تنظیم کرد و به این ترتیب با موج مکزیکی به مقصد رسیدیم.

سفر جذاب کوتاهی بود اگر چه توفیق دیدن سایر جاذبه‌های گردشگری را نیافتیم.

در ابتدای سفر فکر می‌کردیم که خورشید سنگِ‌تمام خواهد گذاشت و همگی حسابی گرمازده خواهیم شد اما ائتلافِ پرمهر آسمان و دریا، خورشید را رام ساخته بود و هوای بسیار مطبوعی چون سرزمین‌های شمالی[البته نه سریالش] در جریان بود.
جزیره‌ای با هوایی شمالی!

نی_نوا

پ.ن:
سفرنامه‌ای مجازی با تصاویری از جزیره‌ی زیبای کیش به پیشنهاد دوست عزیزم لیلا.

۲۵ بهمن/۳

چالش_توصیفی

سفرنامه

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *