اگه آلرژی شروع داری؛
یه کشیده بزن رو صورتت، لطفا!👋
شروع
این دقیقا کابوسی بود که همیشه، وجود داشت.
شروع…
این یعنی اینکه قرار است کار جدیدی بکنی و اتفاقات پیشبینی نشدهی خوفناکی در راهند.
کاری که میتواند تجربهی واقعی از سقوط را به نمایش بگذارد.
مهری پیام داد:
فرزانه، میخوام برم کلاس گیتار، هستی؟
کلاس گیتار.
در پس این دو کلمه یک شروع وحشتناک، چشمک میزند.
شروع برای تمام کردن؛
تمام کردن خیلی از جفنگیانی که دوست داری و کمترین نتیجهای برای بهبود زندگیت ندارند و تو در انجامشان ثابتقدمی:
صبح دیر از خواب بیدار شدن
نصفه شب بیدار ماندن
ولگردی در شبکههای اجتماعی
تخم کدو و آفتابگردان چرت و چرت شکاندن
تمام شدن تمام بیخیالیها
دیدن تکراری فیلمها
بیمسئولیتیها و …
اما فاجعه فقط اینها نبود؛
شروع، شروعِ مصیبتهای دیگر هم در پی داشت؛
تمرینها
تمرینهای مشقتبارِ جانکاه!
بعد از هر شروع لعنتی، نوبت به تمرین و تلاش میرسد و وحشتناکتر از آن به امتحان و آزمون تا به غلطکردن بیفتی.
تازه رقابتهای مسخره هم این وسط اتفاق میافتند تا تو را از خودت برای همیشه ناامید کنند.
نهی بزرگی در ذهنش شروع به روشن و خاموش شدن میکند.
پیام را سین کرده جیکش در نمیاید.
مهری با علامت سوال، برای پاسخ دادن هلش میدهد.
اما او مثل خیلیاز نقطههای پایانِ شروعها، مینویسد:
مهری من علاقهای به گیتار ندارم.
امیدوارم موفق باشی.
دو ماه بعد
مهری یکی از قطعههای موسیقی که خودش نواخته را برایش ارسال میکند.
“واااووو
این واقعن خود مهریه؟
تو این دو ماه چه اتفاقی افتاده؟”
مهری مینویسد که از کلاس خیلی راضی است.
استاد خیلی خوب است و دو تا دوست خوب هم، تازه پیدا کرده!
با شنیدن صدای گیتار و نواختن ماهرانهی مهری نگاهی به خودش میندازد.
چیزی که میبیند:
دور شکم افزوده،
کسالت و بطالت،
تشرهای خانواده و مقدار متنابهی حقارت.
این اولین بار نیست که از شروع میترسد و این گونه پشیمانی بعدش را به ماتم مینشیند.
دفعات قبل، موقعیتهای کاری بسیار را هم به این نحو از دست داده.
شروع مدرسه چه از آن بدو امر و چه مِهر هر سال تا رفتن به دانشگاه، همواره کابوسهای بزرگ زندگیش بودهاند که قدم اول و شروعِ همهی آن شروعها با یک رخداد، رخ داده بود:
اصابت کشیدهی مادر به رخش.
و همان کشیده به یکباره تمام افسانه و داستانهای شروعستیز را پایان داده بود.
با این یادآوری، کشیدهای به صورت خود نواخت و برای مهری نوشت که میخواهد به کلاس بیاید.
حسِ گرمِ پیروزمندانهی حاصل از کشیده، صورت و بعد وجودش را فراگرفت.
مهری در جواب گفت که باید با استاد صحبت کند که آیا امکانش هست یا نه، چون اواسط دوره است.
مهری با استاد حرف میزند و امکان حضورش در شیفتِ هنرآموزان جدید فراهم میشود.
شیفت هنرآموزان جدید؟؟
باز هم اوه نهها، شروع میشود؛
چون سر و کلهی یک شروع پیدا شده.
“آنجا کسی را نمیشناسم!
اگر ضایع بازی درآورم چه؟
اگر خوب ننواختم؟
اگر یکهو دیگر نخواستم بروم چه؟”
و باز هم شروعِ نو خورهی اضطراب نو به جانش میندازد که در همین لحظه کشیدهی دوم را به صورتش حواله میکند:
“من شروع میکنم.
هر طور که شده.”
فهرست
Toggleنی_نوا
۲۷ بهمن/۳
کتابنام
داستانک
توسعه_فردی
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها