یک ورّاج موفق
آیا شما هم با این جمله موافقید؛
سکوت طلاست و حرف نقره؟!
اگر جوابتان مثبت است، نمیگویم سخت در اشتباهید، اما نرم در اشتباهید، همیشه هم اینطور نیست.
گاهی حتی میشود گفت که تف سر بالاست، جمله را میگویم.
حالا شاید بگویید چه ربطی به تف دارد؟
عرض میکنم؛
مگر نه این است که دهان تفدان است و با همین دهان حرف میزنیم؛ در واقع اگر دقت بفرمایید حرف زدن نوعی تُفیدن است اما با ظرافت خاص و به صورت ذرات خیلی ریز و کنترل شده در بین حروف کلمات.
حرفی که درست نباشد همان تف سر بالاست که به جای انتشار در فضا یا اصابت به سر و صورت مخاطب به صورت خودمان برمیگردد.
امیدوارم حالتان بهم نخورده باشد، حقیقتی بود که عرض کردم.
باید بگویم، من زندگیم را مدیون همین تُفیدن هستم؛ حرفزدن و حتی وراجی.
من کشف کردم که چگونه وراجی را در جهت تامین رفاه خود به کار برم تا جایی که بتوانم به زندگی امپراتور گونهی امروز برسم.
زندگی که حتی امپراتور سریالهای کرهای به آن رشک برند.
البته کمی بلوف زدم و این در کلام وراجان، امری طبیعی است، منظورم این است که زندگی خوبی دارم.
وجدآور است، رهایی بخش است، وراجی را میگویم، مهم نیست که چقدر گوش شنوندهات پر میشود، مهم دل توست که چقدر خالی میشود.
روانشناسان اخیرا کشف کردهاند که آدمهای حراف، سالمترین افراد هستند و پرچانگی میتواند حتی در شکفتن نبوغِ آدمیان موثر واقع شود و کار به همینجا ختم نشده، مشاوران والدین را مجاب میکنند که بگذارند بچهشان هر چقدر دلش میخواهد حرف بزند، چون اینطوری کثافات روح و احساس بچه خالی میشود.
اما خب وراجی اگر همین حرف زدن معمولی باشد که بادِ هواست و میدانیم وقتی باد زیاد شود همواره طوفان به پا میشود.
اما اگر همین باد را بتوانی تنظیم کرده روی کاغذ درست بنشانی، میشود، متن، داستان و …
فرق نویسنده و وراج به صورت عام، در همین نکته است؛ خواباندن باد.
اگر بلد باشی باد را خوب بخوابانی، مثل ساربان، بردهای وگرنه بر بادی.
از جمله وراجان موفق دنیا، رماننویسان هستند. کسانی که با تبحری خاص، لقمه(حرف) را چندین دور، دور سرت گردانده، آخر سر نه در دهان تو که در دهان خود گذاشته و تو با وجودی که سرت حسابی گیج رفته و دهانت باز مانده، مست چرخ و فلک حرکت نویسنده میگویی: واو عجب داستانی!
مثلا یک رماننویس میخواهد بگوید هوا خوب است؛ مینویسد: آسمان در حالی که پیراهن آبی تنش بود و ابرهای پشمکی، هم را قلقلک میدادند و آن میانه، خورشیدخانم گیسوان طلاییش را شانه میکرد، زمین به خورشیدخانم چشمکی زد و خندید.
حالا شما به جای اینکه به هوا فکر کنید که چقدر خوب بوده، فکرتان میرود پی چشمک منشوری سوال برانگیز زمین به خورشید.
و این بیان جزئیات و خیالانگیزی وراجان، ریشه در استعداد عجیب آنها در مشاهدهی دقیق و به خاطر سپردنشان دارد که از جمله چانهفعالان موفق در این زمینه، میتوان مارسل پروست را نام برد، رمان نویس بزرگ.
کسی که با هنرمندی تمام میتوانست از یک نقطه؛ خال کوچک روی گلبرگ یک گل میکروسکوپی نهفته میان علفهای هرز باغچه، که خود باغچه توی کَتش نمیرفت همچین بچهای داشته باشد، به لبخند مرموز ژکوند و از آنجا حتی به سایر نقاط مختلف دنیا سفر کند.
اوایل، وراجیهای نوشتاریم، چندان مورد استقبال خوانندگان واقع نشد اما من ناامید نشدم و
همچنان وراجی را تا حصول نتیجهی مطلوب ادامه دادم.
بیراه نیست که در کتاب مقدس آمده: اول کلمه بود و …
میبینید همه چیز حرف و کلمه است، فقط باید بلد بود چهکارشان کرد.
از اینرو شروع کردم بیش از صدها متن و شعر و داستان برای افراد و موسسات مختلف نوشتن، اوایل، مطلب را که میخواندند میگفتند اراجیف است، از این رو سعیم را روی هدف وراجی گذاشتم تا بالاخره ته آن همه تفیدن روی کاغذ، یک چیزی گیر مخاطب بیاید.
درسی، لذتی، تجربهای یا حتی حماقت خود نویسنده تا مخاطب از عاقل بودن خودش نسبت به منِ نویسنده سر کیف بیاید.
رفته رفته، آبی که به متن میبستم را هوشمندانه توزیع نموده، هدفی در آن گنجانده و این جمله را ته متن اضافه کردم: این متن برای آنان که خوب دقت و تعمق کنند بسیاربامعناست؛ اگر لاجرم متوجه پیام نهفته در آن نشدی، فرصت دوباره خواندنش را داری و به نظرم سهم این جمله در موفقیتم کم نبود.
مردم اغلب فهم نه، دقت کم دارند.
گفتنی است با وجود همهی موفقیتهایم تلاش میکنم هیچ وقت به خود غره نشوم و خود را از لوث هرگونه غرور و تکبر به دور دارم، اما انسان است دیگر، شیرِ خام خورده و لامصب همیشه کار را خراب میکند، غرور را میگویم.
هر لحظه که فکر کردم زیاد میدانم و بَه چه نویسنده(وراج) خوبی هستم، از همان لحظه متنهایم آبکی، تف دانم خشک و مغزم قفل میشود.
ببخشید صدایم کردند، تازه یک کتاب حرف داشتم برایتان بنویسم.
تا فرصتی دوباره.
نی نوا
۹ اسفند/۳
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها