هر راست نشاید گفت!

هر راست نشاید گفت!

یادش داده بودند که همیشه، تاکید می‌کنم همیشه راست بگوید، حتی اگر دعوایش می‌کردند و یا به ضررش تمام می‌شد.

شب قرمه سبزی خورده بودند، غذایی دل‌چسب اما دل‌آشوب.
از سر صبح، نفخ داشت.
رفتند مهمانی.
غرق بازی با پسرمیزبان بود که یکهو خنده‌اش گرفت و عنان از کف رفت و بادِ درون نیز هم.
چند ثانیه همه‌چیز متوقف شد که پسرِ میزبان زد زیر خنده و دماغش را گرفت و بلند گفت چی شد؟!
زن میزبان بی‌خبر از داستان به صدای پسرش گفت:
چی، چی شد مرتضی‌جان؟

تا مرتضی بخواهد دهان باز کند، پسر راستگو که سرخ شده بود، با خجالت سرش را خاراند و گفت: هیچی خاله، باد لوبیاها خالی شد.

با این حرف پدر و مادر قهرمان که بیشتر از او سرخ شده بودند، روی در و دیوار خانه به دنبال مفری برای خیره‌شدن نگاهشان بودند تا چشم در چشم میزبان نشوند.
دوست داشتند زمین دهان باز می‌کرد و همگی چون لوبیا‌های داستان در آن فرو می‌رفتند.

مادر مرتضی لب به دندان گزید و گویی که اصلا حرفی نشنیده‌، فورا برای آوردن میوه از جایش بلند شد.
حالت انفجار در چهره‌اش نمایان بود، به زور جلوی خنده‌اش را گرفته بود.

مرتضی و پسر راستگو به بازی ادامه دادند، اما لحظات سختی برای پدر و مادر محجوب به حیای پسر که با میزبان رودربایستی داشتند، سپری شد.

خیلی زود بعد از چای و میوه، خداحافظی و مهمانی را ترک کردند.

مادر:

“ذلیل مرده، تو خجالت نمی‌کشی.
هم کار، هم جار.
آب شدیم رفتیم تو زمین.
چند دفعه بهت گفتم خودتو کنترل کن؟
پاک آبرومونو بردی.
تازه، گند زدی، چرا بلند می‌گی؟
وانمود کن خبر نداری، اینور اونورُ نگاه کن، دماغتو بگیر.”

پسر:

“اما آخه مامان مگه خودتون نگفتین که باید همیشه راستشو بگم؟”

” آره، اما نه هر راستی رو.
اونم یه همچین راستِ گند آبرو بری رو.”

پدر :
“زری، خداوکیلی، نفخ این لوبیاها رو بگیر، منم کل مهمونی تو عذاب بودم، بچه گناهی نداره!”

نی نوا

۱۲ اسفند/۳

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *