“زیر دوشِ زندگی
حولهام کو؟
چه کسی بود صدا کرد سهراب؟!
همچنان باید بود
همچنان خیس باید خورد
کف پای تنِ ادراک هنوز تر نشده!”
نینوا
🌱🌱🌱
زیر دوشِ زندگی
شاید عبارت فوق، این مفهوم را به ذهن متبادر کند که منظورم سر بارِ زندگی بودن است، اما نه منظور همان دوش حمام است که تجربهی بارانِ کوچک برایمان میآفریند؛
تنها بارانی که به حرف سهراب حاضریم مدتها بدون چتر زیرش باشیم.
در دوشِ زندگی به جای قطرات باران، این حوادث روزگار است که روی سرمان میبارد.
حوادثی گاه تلخ و گاه شیرین.
حوادث شیرین، چون آب ولرم که تنآرامی دلپذیری میسازد، تن و روحت را شاد میکند و آب سرد به مثابهی همان حوادث ِنیمهتلخ، بیهوا ظاهر میشوند و به نفسنفس زدن میفتی، اما خیلی زود لذتی زیبا هوشت را میرباید؛
میتوانی تحملش کنی و حتی مایل به ادامه دادنش باشی.
اما امان از آب داغ و حوادث تلخ.
آن که میسوزاندت؛ چون شلاقی بر پوست تن و روحت فرود میاید که اگر داستان گرمابه باشد و آبِداغ، خیلی زود پیچ آب را میگردانی.
اما دوش زندگی این طور نیست؛ تو کنترلی روی آنچه بر سرت میبارد نداری.
[البته میتواند این آبِ داغ ثمرهی بیمبالاتیهایت در گذشته باشد.]
به هر رو او که کنترل دوشِ زندگی در دستانش است، هم ظرفیتِ تحمل بدن تو را میداند و هم دمای انچه باید ببارد!
او به سلامتیِ جسم و روحت بیش از خودت واقف است؛
میداند کی باید آب ولرم، کی آب سرد و کی آن آب داغ روی سرت خالی شود.
او مهربان است و به سرعت پیچِ آب را خواهد گرداند.
اما آن تلخیِ سخت، همچون آب سرد و ولرم، بودنش ضروری است تا ترا به مرز از همپاشیدگی و سپس بازگشت به خویشتن رهنمون باشد.
و زیباترین بخش داستان این است که سرانجام در پایانِ استحمامِ گرمابه و زندگی، حوله به تن بیرون میخزی، در حالی که تو همان آدم سابق نیستی؛
پاک شدهای، آرام گشتهای و گردِ روح و تنت زدوده شده.
صحت آب و زندگی!
نی نوا
۱۵ اسفند/۳
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها