گروه فوقِ سرّی کهیری‌‌ها!

گروه فوقِ سرّی کهیری‌‌ها!

دلشور به جانم افتاده بود.
مینا گفت که نباید بترسم.
همه چیز تحت کنترل است.
خود این ‌جمله تشویشم را بیشتر می‌کرد.
مگر قرار بود چه اتفاقی بیفتد که همه چیز تحت کنترل بود.

“خب واضح بگو که به چیا حساسیت داری و کهیر می زنی؟”

آب دهانم را پایین دادم.

مینا ادامه داد:
” عسل نترس، فقط برای اینکه عضو گروه بشی باید قبلش تستت کنن.”

-تست چی مینا؟!

+ اینکه آیا کهیر می‌زنی یا نه؟

-خب من که قبلن بهت گفتم من بادوم زمینی بخورم کهیر می‌زنم.

مینا رو به در بسته‌ی روبرویمان:
“با بادوم زمینی کهیر می‌زنه.”

-مینا چی کار می‌کنی؟

+ هیچی باید ثابت بشه که تو با بادوم زمینی کهیر می‌زنی و راست میگی.

در باز می‌شود و دختری موقر و بلند قد با لبخند مهربان در حالی که پاکت بادام زمینی در دست دارد، ظاهر می‌شود.

دو نفری راضیم می‌کنند تا بادام زمینی‌ها را بخورم.
دقایقی بعد واکنش‌ها شروع می‌شود:
انقلابی از خارشی وحشتناک در سراسر بدنم بر پا می‌شود.
گوشهایم سرخ می‌شوند.
کهیر می‌زنم.
صورتم باد می‌کند
و…

به سرعت برایم آب و قرص میاورند.
مینا می‌خندد.

“عسل جان از آزمایش سربلند بیرون اومدی، حالا می‌تونیم به عنوان عضو گروه بهت اعتماد کنیم.”

نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت.
بعد از یکساعتی استراحت، ورم و کهیرها خوابیدند و به حال اول برگشتم.

اعضای گروه، یک به یک از در وارد شدند و تبریک و خوشامد نثارم کردند.
همه لبخند گرم و صمیمی بر لب داشتند، انگار عضوی از خانواده‌ام بودند.

پانتا همان دختر موقر بلندقد که فهمیدم رییس گروه است از جایش بلند شد و من را صمیمانه در آغوش کشید.

” تبریک میگم عسل جان به گروه سرّی کهیری‌ها خوش اومدی.
عسل جان تمام افرادی که اینجا می‌بینی مثل تو حساس هستن و مستعد کهیر زدن.”

بعد با اشاره، دختر و پسرانی که با مهربانی نگاهم می‌کردند را یک به یک معرفی کرد:

“ببین این دوستمون با اضطراب، اون یکی با مواد غذایی مثل تخم مرغ و توت فرنگی، این یکی با گرما، ایشون با سرما و … دچار حساسیت شدید میشن.
خلاصه همه‌ اینایی که اینجا هستن، خارش‌های وحشتناک و تاول‌های کهیر رو مثل تو تجربه کردن.

اما یه موضوع خیلی مهم و رازآلودی وجود داره که باید ازش باخبر بشی و قول بدی که نه مغرور بشی و نه اون رو با کسی در میون بذاری.”

هر لحظه بُهت و وحشت بیشتری را تجربه می‌کردم.
در حالی که آب دهانم را به سختی پایین می‌دادم گفتم:” چه رازی؟”

پانته‌آ اشاره‌ای به یکی از اعضا کرد.
بعد از دقایقی کوتاه، برگه‌ای مقابلم قرار داشت با اثرانگشت‌هایی قرمز رنگ.

پانته‌آ، سوزن استریلی را از پاکت کوچک درآورد و به دستم داد.

“نوبت توعه، باید با خونت قول بدی.
با این نیشتر، جوهر وجودیتو نشون بده.”

مردد بودم، از طرفی وحشت کرده بودم و از طرفی دلم می‌خواست سر از آن راز درآورم.

اثرانگشت مینا روی کاغذ و دستش روی شانه‌ام، آتش دلهره‌ام را کمی سرد کرد.

نیشتر را در انگشتم فرو کردم و با وییشی آرام، خونش را بر روی انگشتِ اشاره مالیدم و بعد زیر برگه، کنار اثر انگشتهای سرخ، فرود آوردم.

پانته‌آ گفت:
“ممنونم.
حالا می‌تونم رازو بهت بگم.

ما؛ تمام افرادی که دچار کهیر مزمن هستن، برگزیده‌ هستیم.
ما اینجا روی زمین هستیم تا اوضاع رو سر و سامون بدیم.
هر وقت که ناخودآگاه دچار کهیر شدی این یعنی اینکه یه جایی از دنیا به کمکت نیاز داره و تو در اون حالت عالی‌ترین نیروی خلاقه‌ی الهی رو در خودت داری، یه نیروی شگفت‌انگیز که بهت کمک می‌کنه چیزی شبیه معجزه خلق کنی.
تو توی هر زمینه‌ای که مستعدی باید تلاش کنی و اثر عالیتو خلق کنی و اون رو به دنیا هدیه بدی، تاکید می‌کنم بدون اینکه مغرور بشی یا پا پس بکشی.”

این‌ها آخرین خاطرات عسل بود که در دفتر خاطراتش ثبت کرده بود.
حالا هیچ اطلاعی از برنامه‌های آن گروه مرموز، اینکه هنوز پابرجاست و همین‌طور سرنوشت اعضای آن به جز عسل، در دست نیست.

عسل مدتی بعد بر اثر صانحه‌ی رانندگی از دنیا رفت در حالی که چند روز قبل، دچار کهیر شدیدی می‌شود و به این ترتیب شاهکار زندگیش را خلق می‌کند:

تابلویی با طر‌ح های شگفت‌انگیز و مرموز.
هر یک از طرح‌ها معما و مفاهیم انسانی و عمیقی در خود دارند.
طرح‌هایی که برخی در هم ادغام و برخی پنهان هستند و با دقت و تمرکز می‌توان رسم‌الخط‌شان را از سایر خطوطِ طرح‌ بازشناخت.

این نقاشی یکی از بکر و فوق‌العاده‌ترین اثرهای هنری جهان است که در سال میلیون‌ها علاقمند برای بازدید و کشف رموزش به تماشایش می‌نشینند.
تابلویی که هنوز رازهای بزرگی در خود نهفته دارد و بیننده بعد از دیدن آن دچار حسی غریب و زیبا می‌شود.

نی نوا

راستی، تا حالا کهیر زدین؟🙂

۲۶ اسفند/۳

داستانک

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *