خاطره طنز
آیا پیش اومده که یک اتفاق کوچیکِ خوب براتون بیفته و بعد همون اتفاق خوبِ سر منشأ اتفاقات موذی بعدی باشه؟
خب بذارید اتفاق همین امروز رو داغ داغ براتون تعریف کنم.
بعد از پیادهروی صبحگاهی معمولن یکی دو روزی تو هفته، اگه نون نداشته باشیم یا هوس نون تازه بکنیم، بربری میگیرم.
اون روزم بقچهیگلگلیِ سرخ و صورتی رو گذاشتم توی کیف کوچیکم و راه افتادم.
بعد از ۴۰ دقیقه پیادهروی تو پارک، رفتم سمت نونوایی، خلوت بود و روی میخ و تنور پر بود از بربری تازه.
تا چشمتون به بربریهاست، اینو بگم که ما معمولن بربری ساده میخوریم، چون کنجدهای روی بربری اغلب نصف بیشترش میریزن، دوم اینکه از لحاظ سلامتی هم، توصیه نشده و سوم با پول یه بربری کنجدی میتونی ۲.۵ قرص بربری ساده بگیری.
منطقنم با ذهن جور در نمیاد که پول ۲.۵ تا بربری ساده رو بدی یه بربری کنجدی که تازه قراره نصف کنجداشم بریزه.
این نونوایی بر عکس تمام نونواییهایی که دیدم، بربری رو کنجدی میکنه مگر اینکه کسی نخواد و مثل من شاخ بشه.
آخه اغلب روال کار نونوا ها، پخت نون ساده است، حالا بربریش یا سنگکش، معمولن هر کس دوست داشته باشه سفارش میکنه کنجد براش میپاشن.
به هر رو، من هر وقت میرم، موقع باز کردن چونههای خمیر رو تخت، میگم که لطفن بربریام ساده باشه و شاطر هم روی بربریهای من دیگه کنجد نمیپاشه.
باری هر بار ۵ تا بربری میگرفتم و خوشخوشک میاومدم خونه.
یک بار بربریا خیلی موندن و بیات شدن، مادر گفت این بار ۳ تا بگیر تا زیاد نمونن و منم بر خلاف همیشه ۳ تا بربری گرفتم و اومدم.
خب برگردیم به بربریهای روی میخ و تنور و بقچهگلگلی، اون روز دیدم مشتری کمه و نونها هم پخته و آویزون، گفتم چه میشه کرد اگه بخوام بربری ساده بگیرم، باید منتظر بمونم برای خمیر بعدی و وقت میبره، ناگزیر کارتم رو دادم که ۳ بربری کنجدی برام حساب کنه که دیدم شاگرد شاطر گفت ساده دیگه؟
گفتم نه این بار کنجدی باشت، دیر میشه وایسم برای ساده.
که گفت: مال شما رو شاطر آماده کرده.
نگو شاطر گوشه لباسم رو که دیده، ۳ تا بربری ساده را زود برام ردیف کرده.
حالا حتمن با خودتون میگیین ایول خوبه، شانسه دیگه.
اما نه عجله نکنید.
داستان تازه بعد این ماجرا شروع شد؛
هفته بعد دوباره پیادهروی و بقچه و نانوایی و اینبار دوستم هم همراهم بود و اونم اتفاقن بربری ساده میخواست.
نونواییم نه شلوغ بود و نه خلوت.
رفتم جلو و گفتم ۵ تا من و ۵ تا هم این خانم ساده میخواییم، دوستم هم گفت ۵ تا ساده میخوام.
نوبتمون شد.
شاگرد گفت: خانمها نوبتتون شد بفرمایین.
۳ تا شما، ۵ تا هم خانم!
گفتم من ۵ تا گفتم، شاطر گفت:
نه گفتی سه تا
اون گفت، من گفتم، شاگرد گفت باشه یکم صبر کنین دو تا را هم ببرین.
۵، ۶دقیقهای گذشت که دو بربری رو هم دستم دادن و تشکر کردم و اومدیم.
دو هفتهای گذشت و شد امروز و باز هم بقچه به دست رفتم تو صف و البته بازم با دوستم.
این بار دوستم زودتر از من جلو رفت و گفت: ۵ تا من و ۵ تا هم این خانم ساده میخوایم و من هم برای محکمکاری! بعد از حرفش گفتم: سلام خسته نباشید بله ۵ تا هم من ساده میخوام و دستمو که دستکش سیاه تنش بود رو به خودم نشون دادم که یعنی ۵ تا.
۵، ۶ نفری به نوبتمون بود، منتظر موندیم.
نوبتمون شد.
شاطر در حالی که بربریا رو به دست گرفته بود بیاره روی تور بذاره گفت ۳ تا تو، ۵ تا خانم.
گفتم نه ۵ تا.
گفت: دفعه قبل هم سه تا گفته بودی، بعدش ۵ تا بردی.
خدای من!😳
آخه این چه داستانیه؟
گفتم :من حتی با دستم هم نشون دادم که ۵ تا میخوام.
دوستم گفت عیب نداره تو ۵ تا رو ببر من دو تا کنجدی برمیدارم که شاگرد گفت نه دو تا هم توی تنوره، آماده شد میبرین.
شاطر خنده به لب نداشت که بگم شوخی میکنه یا دستم انداخته، جدی رو به عصبانیت.
با بهت، در حال خنک کردن نونا بودم که دوستم هم نوناشو گرفت و به راه افتادیم.
دوستم هم ماتش برده بود که چرا شاطر گیر داده که من ۳ تا بربری هر بار میخوام و البته نظریه قابل تأملی هم ارائه داد، گفت:
احتمالن با خودش گفته، خودش بس نبوده به دوستش هم یاد داده بربری ساده ببره و اینطوری داره انتقام میگیره!😁
اینم بگم که من به دوستم نگفتم که ساده بگیره، قبلن اونم دلش میخواسته اما میدیده همش کنجدیه مجبوری میگرفته بعد دیده من میگم اونم دیگه گفت.
نمیدونم، نظر شما چیه؟
راستی صدای ضعیف و نشنیدن شاطر هم منتفیه، چون همیشه با صدای رسا حرف میزنم.
۱ بهمن ۱۴۰۲
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها