یادداشت امروز براساس گریه های کودکی است که نمی خواست به مهد کودک برود.
خانم مربی از مادرش پرسید اسمش چیست؟
صدای آرام مادرش را نشنیدم
مربی گفت : خب محمد پسر خوب بیا برویم تا دوستان دیگرت را هم ببینی
اما محمد کوچولو همه اش گریه میکرد و یک بند می گفت نمی خواهم، نمی روم.
نمی دانم شما هم در زمان کودکی موقع رفتن به مدرسه یا مهد گریه کرده اید؟
دلتنگ مادرتان شده اید؟ ترسیده اید؟
این اولین تجربه همه ما در ترک کانون گرم خانواده و دور شدن از مادر یا حامیمان بوده.
یادم می آید، اولین روز مدرسه نترسیده بودم، اما در بهتی اضطراب آور بودم که قرار است در این مکان جدید چه کار کنیم؟ چه اتفاقی بیفتد؟
یکی از همکلاسانم که در قد وقواره از هم مو نیم زدیم، نشسته بود در نیمکت ردیف اول و به من گفت بیا بنشینیم اینجا
و جالب انکه دوستیمان با همان جمله شروع شد و سالیان سال با هم دوست بودیم.
یادم می آید بعضی از بچه ها گریه می کردند، بعضی هنوز توی شوک بودند و کز کرده بودند سر جایشان و با کسی حرف نمی زدنند.
وای خدای من چه خاطراتی با همین گریه کودک یادم افتاد.
اولین تجربه هایمان درباره هر موضوع و مقوله ای همیشه خاص و متمایز است.
همین پسر بچه بعد از چند سال وقتی این صحنه را به یاد بیاورد از اینکه چرا برای آن تجربه جدید این همه مقاومت میکرد، خنده اش خواهد گرفت.
ما در اولین تجاربمان، تمام ترسهایمان را با بزرگترین مقیاس ممکن برای خود تصویر سازی میکنیم و در نتیجه از مواجه با آن خودداری میکنیم.
اولین تجربه یعنی قدم گذاشتن در مسیر جدیدی که تا به آن لحظه نپیموده ایم.
همه پدر ومادرها قبل از رفتن کودکشان به مهد و یا مدرسه از زیبایی و لذت بخش بودن تجربه جدید برای بچه هایشان می گویند و اغلب کودک هم میپذیرد، اما در لحظه خداحافظی و رها شدن دست مادر از دست کودک گویی تمام آن حرفها زا یاد می رود و حس تنها شدن به کودک دست میدهد و در نتیجه دوست ندارد تنهایی را تجربه کند.
حس میکند حامی خود را زدست داده ومیتواند اتفاقات بدی برایش بیفتد.
این همان گریز به غریزه بقای همه ما انسانهاست که از دوران پدر ، مادران بدوی در ما شکل گرفته و همچنان در موقعیتهای جدید از اعماق سلولهای وجودمان سر بر میآورد.
فرقی نمی کند اگر کودک برای رفتن به مهد مقاومت میکند ما هم در اغلب موارد از تجربه موقعیت و موضوع جدید طفره میرویم.
من و شما با آن کودک هیچ فرقی نداریم، تنها تفاوتمان این است که او قدرت زیادی در مقاومت ندارد و تنها راه حل را گریه میداند، اما ما میتوانیم راحت با چند توجیه خود را از میدان چالش تجربه جدید بدون هیچ گریه و زاری بیرون بکشیم و بگوییم :
مصلحت نیست…
الان وقتش نیست…
شاید بعدها …
دیگه از من گذشته …
مردم چه میگویند …
و …
2 پاسخ
زهرا نوشته هات فوق العاده است دختر. من اینجارو خیلی دوست دارم خوشحالم که هر روز وبسایتت رو به روز رسانی میکنی ارادهلی یولداشیم.
راستی من مامانم انقدر از مدرسه تصویر زیبایی ساخته بود که شبش از شدت هیجان نتونستم بخوابم و فرداشم همون در مدرسه دست مامانمو ول کردم رفتم وایستادم سر صف. تازه بعدشم اصلن خوشم نیومد مامان اومد یه بار توی کلاس چک کرد ببینه من نشستم سرجام. حس میکردم هویت و اقتدارم اومد پایین😁
و امـــــــــــــــــــــــا مدرسه انقدر دلبری کرد ازم که سال های دبیرستان حال و روزِ محمد و داشتم با این تفاوت که نمیتونستم بگم نمیخوام.
ساغول مثبت انرژیلی صبا❤️
ای ول به مامان خوبت
منتظر حرکت غافلگیر کنندت بودم که با جمله آخر ردیف شد.