وسواس
اشرف از دهانش “قربونت برم” نمیفتاد.
آنرا با چنان طنین و طنطنهی لطیفی بر زبان میاورد که دل آدم غنج میزد.
قرار شد فردا اسباب و اثاثیه را بیاورند.
اشرف تا آن زمان هیچ وقت از آمدن مستاجر این همه خوشحال نشده بود.
از اینکه همیشه به خاطر وضع مالی ناگزیر بود مستاجرهایی که آنها را نچسب مینامید به خانه راه دهد، آه و ناله میکرد اما این خودِ خود جنس بود.
خواهرِ دوستش مطلب!
دوست دوران کودکی که مثل خواهر بودند.
اما اسم این دوستش هم برای خودش مطلبی است.
در دنیای به این پهناوری با این همه تنوع و گستردگیِ نام، اینکه نام مطلب را روی دخترت بگذاری واقعا مطلبی است که باید به آن اندیشید.
اما نمیخواهد زیاد به آن فکر کنید، تاریخچهی پیچیدهای پشت این نام نیست.
لُپهای برجستهی طفل آنچنان هوش از سر پدر پراند که با دیدنشان و اینکه چقدر لُپ مطلب است، نامش را در لحظه مطلب گذاشت.
راست و دروغش پای راویان.
باری
برگردیم به اشرف و خواهر مطلب که نامش را به خاطر ب آخر مطلب، کوکب گذاشتند.
اشرف از کوکب فقط یک دختر نی قلیان یادش بود و لباسهای همیشه تر و تمیز.
حالا کوکب، زنی بود جا افتاده با همسرِ مظلومِ بزن دستش نانش بگیر و دو دختری که خیلی زود عروسشان کرده بود.
طی یک روز اثاثیه را آوردند و در خانه چیدند.
اشرف، انگار که مستاجر نه که یک عزیزی به مهمانیِ طولانی مدت قدم در خانهاش گذاشته باشد، با آن سنش، همچون میزبانی از جان گذشته در این ورطه مشغول جانفشانی بود.
کوکب همه چیزش خوب بود الا وسواسی بودنش.
یعنی هر جا میرفتند، صدای صاحبخانه در میامد.
پول قبض آب را خودشان میدادند اما نَمی که از دیوارها میامد و رفتارهای وسواسی کوکب واقعا آزار دهنده بود.
خانهی اشرف یک حوض نُقلی داشت و معمولا مستاجرها اجازه استفاده از آنرا نداشتند اما کوکب خواهرِ مطلبش بود و نتوانست به او بگوید دست به شیر نزند.
خلاصه که یک پای کوکب در حیاط بود و یک پا در خانه و در حال بشور و بساب.
یک بشقاب را ۱۰ بار میشست و تازه وقتی میخواست روی آبچکان بگذارد هنوز کمی مردد بود.
فرش و قالی و لباسها شبیه ماهی بودند و مدام شیر آب باز بود.
یک ماه گذشت و اشرف به سختی دندان روی جگر گذاشت و هر روز خود را با خاطرات دوران کودکی و دوستیش با مطلب تسکین داد تا آنکه آنروز قبض آب آمد.
با دیدن رقم آب مصرفی، چشمش از کاسه بیرون افتاد و سر به آسمان گرفت و گفت:
“خدایا
عجب غلطی کردم، همینه که تا حالا ۱۰ تا خونه عوض کردن.”
به این فکر میکرد که چگونه قرارداد اجاره را لغو کند، آنهم با آن قربونتبرمهای غرّایش…
فهرست
Toggleنی_نوا
۱۵ بهمن/۳
کلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها