دخترک نای نالیدن نداشت
دستهایش کرخ، پاهایش بیحس
فضا تاریک، تنگ سردِسرد
یاد قایم باشکهای با برادرش افتاد
قایم شدن در گنجه تاریک و تنگ
برای گفتن سُکسُک
سُکسُک
دخترک یاد مادرش افتاد
بوسه گرمش
آخرین حرفش
شب بخیر نازگل
نازگل
دخترک یاد پدر افتاد
یاد لبخندش
برای آخرین نقاشی گل و آن آسمان زیبایش
یاد عروسکش افتاد، همیشه یارش
که وقت خواب کنار او خوابیده بود آرام
آرام
یاد قهر با برادر قبل از شام
برای تیله رنگینِزیبایی
که میچرخید و میچرخید
پلکهای دخترک فرو افتاد
هر چه بود سیاهی بود و سکوتی مرگبار
نفس لحظه لحظه تنگتر میشد
کم کم خواب، خوابی سنگین
خوابی سیاه در وجودش در حال خزیدن بود
چهرهها در حال رنگ باختن بود
ناگهان
صدایی آمد
صدای سنگی
صدای نجوای کسی انگار از دور، خیلی دور
صدا کمکم در حال جان گرفتن بود
گاهی خاکی فرومیریخت
گاهی چیزی جابهجا میشد
…
تکان خاک صدا
تکان خاک صدا
تکان خاک صدا
پارس سگها
سوسویی
تکان، خاک و صدایی بیشتر
بیشتر
لب از لب باز نمیشد برای گفتنِ:
من اینجایم
اینجا
اما نورِامید در حال تابیدن بود
دقایقی دیگر
“اینجا اینجا
زود باشید
زود”
و بالاخره نور تابید
دستهای مهربان هویدا شد
میلرزید
میلرزید
توان گریه
برای جسم رنجورش
برای پاهای شکسته و بیجانش
برای دردهایش
برای ناامیدی مرگبارش
توان گفتنِ :
پدر
مادر
برادر و عروسکم کو؟
نبود
نبود
اشکی بر گونه امدادگر فرو غلتید
تنها زنده ویرانه
در آغوشش همچو گنجشکی بی پناه میلرزید
میلرزید
نینوا 23 بهمن 1401
زلزلهزدگان ترکیه و سوریه
2 پاسخ
و بزرگی خدا 🙂
دقیقن عزیز