نگاهی به دیباچهی کتاب رمان زمان از دست رفته
شاهکار مارسل پروست
راستش همونطور که توی روزگفتار هم گفتم میخواستم اوایل کتاب، درباره پروست و دیباچه که ماشالله ۶۰ صفحهای میشه رو بپیچونم😁 که این کار رو نکردم و به مطالب جالب برخوردم و چراغای قشنگی برام روشن شد.
اما به طور مختصر آنچه که جالب بود و در خاطرم هست:
مارسل پروست در اوتوی فرانسه، حومهی پاریس در سال ۱۸۷۱ به دنیا اومد.
پدرش پزشک سرشناس و مادرش دختر یه دلال پولدار بورس بود و یه برادر کوچکتر از خودش داشت.
۹ ساله بود که اولین حمله آسم رو تجربه کرد و دیگه این بیماری تا آخر عمر باهاش موند.
اون زندگی خیلی کوتاهی داشته، ۵۱ سال.
در بخش معرفی پروست میشه گفت، اون نقاط عطف که قراره توی رمان دربردارندهی اتفاق یا روحیات خاص پروست باشه، بهشون اشاره شده:
مرگ اطرافیان
آشنایی با افراد برجسته
اتفاقهایی که براش افتاده
و …
زندگینامهی پروست نشون میده که این فرد علارغم بیماری خیلی فعالیت داشته، حقوق خونده، روزنامه منتشر کرده، ادبیات خونده و با بزرگان حشر و نشر داشته و …
در حالی که یکی از مشکلاتش تنبلی بوده!
در دیباچه عنوان میشه که این اثر سترگ یه بیماره و واقعا شخصا برام الهامبخش و تحسینبرانگیز بود که کسی که اینطور حملات ناگهانی آسمی میتونست بهم بریزتش، چقدر والاهمت بوده که تونسته بزرگترین رمان جهان رو اگه اشتباه نکنم بنویسه و همین اولِ کار، این اقدام در نوع خودش بی نظیره.
اگه نویسندههایی چون روسو و کافکا در پی درمان بیماریشون بودن، پروست در پی این نبود و در واقع در پس بیماری به دنبال کشف قدرت روح و روان بود و گویی که قرار بود روی جزیره بیماری یک معبد بنا کنه.
در دیباچه به شخصیتهایی که قراره در رمان ظهور کنند به گونهای اشاره شده و گویی که شخصیتهای حقیقی زندگی پروست قراره با نام دیگر در رمانش حضور داشته باشند.
کتاب در واقع شامل روند بیماری پروست و تجربیات تلخ اون از درد و رنجهاش هست و در همینطور شامل خودکاوی و خودشناسی اون میشه.
موضوعات جالب:
پروست معتقد بود درمان و اصلا وسوسهی شفا، آهنگ بکر زندگی رو بهم میریزه و آهنگ ساختگی بوجود میاره.
چرا که در ادامه قراره به تاثیر روح و جان بر جسم اشاره کنه و اینکه هر بیماری نشانهای برای تغییر رفتار و تفکری خاص که بواسطهی روح و خودشناسی اون مشکل میتونه مرتفع بشه.
مثلا اگه شکم کسی خوب کار نمیکنه، بخاطر بداخلاقی اون فرده و …
همون تاثیر روان بر تن، این روانه که کار اندامها رو تنظیم میکنه و اگه جایی اون نظم بهم خورده، باید به روان برگشت و …
اما پروست از سه موضوع رنج میبرد آسمی که توان انجام کار بیشتر رو ازش گرفته بود، تنبلی و رسیدن به پوچی.
که در حقیقت اون با نوشتن این رمان با هر سهی این موضوعات روبرو شده و پیروز میدان بوده.
اشاره به این موضوع جالب بود که پزشکان با درمان بیمار بواسطه دارو، به اون القا میکنن که اولا اونها بیمارن و دوم اینکه خودشون توان درمان رو ندارن و در نتیجه، فردی که بیماری رو تجربه کرده، بدنش با این تلقین، برای پذیرش بیماری بعدی، آماده میشه(آلبومین ذهنی)
روش دوبوا، روانپزشک مورد علاقهی پروست استفاده از تلقین و هیپنوتیرم فرویدی نبود بلکه گفتگوی دوستانه پزشک با بیمار در جهت خودشناسی بیمار بود.
پروست در بستریِ بیمارستانی زیر نظر یکی از روانپزشکان همفکر با دکتر دوبوا، در انزوای طولانی، استراحت و تغذیه فراوان قرار داشت.
در این روش، پزشک تلاش میکنه بیمار را از بیماریش جدا کنه و بهش دلگرمی و شهادت بده.
پروست در ادامه با مرگ مادر، خودش رو مقصر میدونه اونم با این باور که:
ما کسایی رو که از همه بیشتر دوست داریم با همون مهربونی رنجآمیزی که در اونها برانگیخته میکنیم، پیوسته در حال هشدار نگهشون میداریم
و میکشیم.
که باز هم به موضوع روانی مساله اشاره میکنه.
اون با این اتفاق به کراهت از خودش میرسه و حتی تا خودکشی پیش میره…
در ادامه بستری پروست در بیمارستان، انتظارش رو برآورده نکرد و به جای اینکه دکتر سوله از اون بیشتر بپرسه تا اون به شناخت برسه، پروست سوالای بیشتری میپرسید!
به دلیل رعایت نکردن کامل انزوا تو بیمارستان و مواجههی نادرست دکتر و پروست، عقدهی خود بزرگبینی هم در پروست انگیخته شد.
و این تجربه، باور اثربخشی روان بر تن رو براش کمرنگ کرد.
پروست به خونه برگشت و در اندیشهی این بود که فکری برای پوچی و تنبلی خودش بکنه.
پروست به انزوای خودش پرداخت و اتاقش را برای این کار آماده کرد و اونجا را مملو از کتاب کرد.
اون به مطالعهی حجم بسیار زیادی کتاب از نویسندههای مختلف پرداخت.
اونم مثل بودلر که دستخوش بحران اراده و ناتوانی، همش از این میترسید که نکنه بمیره و هیچ اثری به جا نذاره در رنج و فکر بود و با این شاهکار (که البته نخونده و براساس شرایط و حجم رمان و دیباچه و شنیدهها) باید بگیم آسوده بخواب پروست که تو از پسش براومدی.
رمان پروست نه یه زندگی نامه با جزئیات که براساس اعتقادات و جریان فکریش بوده و همه شمول.
دنیای پروستی، پیوسته بین اشکال مختلف فراموشی و تهییج غیرعادی حافظه بوده.
به خاطر بیماری و داروهای اعصابی که مصرف میکرد.
مثلا در بخشی از رمان نام شخصی رو به هیچعنوان به یاد نمیاره و در جایی با دیدن یک قهوه، خاطرهای بوضوح از گذشته رو با جزئیاتی که حتی میتونه در شدیدترین شکل احساسش رو هم به تهییج بیاره مواجه میشه.
درخشان و معروفترین لحظههای رمان، حاصل همین حس خلا، غرق شدگی در من، فراموشیها، تناوبها و خللهای حافظه است.
و شاید به نوعی نام رمان؛ در جستجوی زمان از دست رفته برگرفته از همین فراموشی و تداعیها، باشه.
پایان دیباچه
فهرست
Toggleنی_نوا
۲۹ دی/۳
کتاب
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها