خروسخوان سوم
چشم گشود، نگاهی به پیرامون خویش افکند.
در مقابل، تالاری بود مجلل و آبگینه با ستونهایی پرنقش و نگار.
پیشکارانی بودند با ردا و قبای خَشم و حدمِ[ببخشید خدم و حشم] پادشاهان که دست بر سینه، چشم بر دهان دوخته، منتظر صدور فرامینش بودند.
با چشمانی از حدقه بیرون زده، نگاهی به خویشتن افکند؛
جامهی ابریشمین زربافت ملوکانه بر تن دید و تختگاهی زمرد نشان بر جای.
آب دهانش را که چون قلوه سنگی بزرگ بر دهانه چاه حلقش میمانست به سختی فرو داد.
به یمین و یسار چشم دوخت.
وزیر و ندیم مخصوص را دید که چشم به مقابل دوخته و گوششان به دستور ملوکانهی اوست.
در این حیص و بیص که گیج و منگ بود و ترس بر دلش هر لحظه بیشتر مستولی، یکی از نگهبانان به شتاب و سرآسیمه پیش آمده، نفسنفس زنان در حالی که رقعهای در دست داشت گفت:
” اعلی حضرتا، اعلی حضرتا، توسنی بیپیک، با این پیغام از ره رسید.”
و سپس با تکریم و اعزاز رقعه را پیش گرفته، تقدیم نمود.
در حالی که دستانش میلرزید با خفت و خیز شروع به خواندن رقعه کرد:
“ای پادشاه سرزمین بغوبغو، این پیغام برای آن است که ترا به آغاز نبرد بیاگاهند(نقطه)
امروز خروس خوان سوم، نبرد بین ما آغاز خواهد گشت(نقطه)”
وزیر و ندیم که چشمشان به نامه بود با تشویشی زاید الوصف انگشت به دندان گزیده، منتظر صدور حکم بودند.
به دیدگانش، باور نداشت.
حتی رنجآمیزترین لحظات زندگیش، آن دم که همه چیز برایش تیره و تار میگشت و یارای زندگی از کف میداد، چنین رنجی عظیم را متحمل نگشته بود؛
دمانی که مادر عرصه را بر او تنگ گردانده، از خواب شیرین سپیدهی صبح محروم ساخته و در پی تکهای نان روانهی خانهی بیبیصغرای نانوا میکرد.
در حالی که از ترس و وحشت، رنگ به رخسار نداشت و لبانش مرتعش بود، رو به وزیر گفت :
اینک، خروس خوان چندم را پشت سر گذاردهایم؟
وزیر که متوحشتر از او بود گفت:
اعلی حضرتا خروس خوان دوم.
در همین حال به ناگاه از هوش برفت.
…
“بیدار شو مادرجان، دیروقت است، به خروسخوان دوم چیزی نمانده.
نان نداریم
هنوز خفتهای؟
پسر مش جعفر چند سال از تو صغیرتر، نانشان که هیچ گوسفندهایشان را هم به چرا برده آنوقت تو همچنان خسبیدهای؟”
فهرست
Toggleنی_نوا
۵ بهمن/۳
کلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht
2 پاسخ
خانم زمانلو درود بر شما. به خوبی و با طنزی دلنشین تضاد بین زندگی روزمره و خیالپردازیهای شاهانه که میتونه به نقد اجتماعی و اقتصادی هم منجر بشه رو به تصویر کشیدید.
درود جناب طاهری بزرگوار
سپاس از نگاه زیبا و عمیقتان
نظرات شما خود حاوی درس و ایده است🌹🙏