– قرار بود برنامهی جلسات خودباوری ارواحِ نوجوان رو تدوین کنه. احتمالا بازم بیخبر رفته زمین.
زمین
شب، اتاق خواب عروس و دامادِ جوان و اوناتا.
– هی تو که باز اینجایی. تو الان باید سر کارت باشی اونوقت داری اتاق خواب آدما رو سرک میکشی؟
+ متاسفم سرپرست.
– بیا برگردیم، این چندمین باره که خودسرانه به زمین اومدی و…
اوناتا همراه سرپرست به بهشت باز میگردد اما ناراحت است.
+ سرپرست میتونم یه چیزی بگم؟
– حتما بازم میخوای بگی که میخوای بری زمین و مثل آدما زندگی کنی تا بلکه بتونی مثل اونا …، درسته؟
+ سرپرست میدونم دربارهی من فکر بد نمی کنی اما من از زندگی توی بهشت و کارایی که باید انجام بدم خسته شدم. میخوام مثل آدما روزای پر هیجانی توی زمین داشته باشم حتا، خطا کنم!
– هیچ میدونی اگه خدا اینو بشنوه چی میشه؟
+ به نظرت همین حالا خدا اینو نمیدونه؟
– چرا. اما تا وقتی که عیان نکردی خدا به روت نمیاره. به نظرم به درگاه خدا استغفار کن. فکرای تو پلیده، درست مثل ابلیس.
+ من اگه توی بهشتم باشم فکرم همش به زمینه. من میخوام به شکل مرد دربیام و به زمین برم و … (سیستم بهشت اجازهی شنیده شدن حرفهای دیگر را نمیدهد)
– میبینم که افکارِ خاک بر سری آدما کلا به ذهنت رسوخ کرده. تو یه فرشتهای نباید جز به چیزایی که خدا برات مقرر کرده فکر کنی. + سرپرست، وقتی این فکرا به ذهن من خطور کرده یعنی اینکه خدا این قابلیت رو داده، مگه نه؟ خود تو میتونی به چیزای دیگه فکر کنی اما چون فکر میکنی که نباید فکر کنی بهشون فکر نمیکنی و شایدم تو خفا بهشون فکر میکنی.
– بسه اوناتو، تمومش کن. من از خشم خدا میترسم.
+ اما من یه روز به زمین هبوط میکنم، بهت قول میدم.
روزها میگذشت و اوناتو باز هم بیخبر به زمین فرود میامد و با دیدن عشقبازی انسانها از هوس سر ریز میشد.
بالاخره آن روز تصمیمش را گرفت. به سمت بارگاه به پرواز درآمد. فرشتگان بارگاه علت حضورش را جویا شدند و اوناتو گفت که صحبت خصوصی با خدا دارد. از بارگاه ندا آمد که اجازه ورود دارد. اوناتو با حالتی از ترس و رجا وارد بارگاه عظیمِ ملکوتی گردید. نور همه جا را فرا گرفته بود و اوناتو جز نور نمیدید.
خدا گفت: اوناتو آرام و آسوده آنچه میخواهی بر زبان آر.
+ یا ربّ بزرگ و مهربان شما خود میدانید که چه در سر دارم و اینک برای چه به اینجا آمدهام. من علارغم تلاشهایم برای دوری از آدمیان، شیفته زندگیشان شدهام و میخواهم تجربه زندگی بر روی زمین را به عنوان یک مرد تجربه کنم.
خدا فرمود: اوناتو، تو همه چیز را نمیدانی، زندگی آدمیان فقط بخش شهوت و هوسشان نیست، آن چه تو بدان گرایش داری. این راهی است برای ادامهی حیات آنها در زمین و به اوج رساندن عشق و علاقهشان به یکدیگر که اگر عشق و مهری در کار نباشد جز رفتاری جانورگونه نخواهد بود.
+ خداوندا خواهش میکنم بر من ببخش و این توفیق را عطا فرما.
خدا: اوناتو من این اجازه را به تو میدهم اما تو روزهای سختی در پیش خواهی داشت.
اوناتو با وجدی سرشار: ممنونم سرور من، ممنونم خدای همیشه مهربان. در روزهای سخت من فقط به خودت پناه خواهم آورد.
خدا : کاش بیشتر فکر میکردی و زندگی آدمیان رو با دید بازتری میدیدی. تو فردا همانی خواهی شد که دلت میخواهد، برو.
آخرین دیدگاهها