خورشید
شب آخرین حرفها را دم گوشش گفت و رفت
خورشید از راه رسید و
به پوست سرد زمین دست کشید
زمین خمار عاشقانه های شب
خمیازه کنان پلک گشود
پرنده از شوق آواز بخواند
درخت دستی برای او تکاند
گل چشمک زنان بوسه ای
لای پر باد سویش نشاند
آب خنده کنان آیینه را سویش گرفت
و خورشید به گرمی گفت سلام
سکوت
جایی میان ذهن پروارم
در میان هجمه افکار
عبور رعشه هایی از اندیشه ای ناکام
دستی از زیر خاکستر مرده
گرفت راه گلویم را
فشرد دندان تامل روی هم
پژواک نوایی پر دلهره
پشت حنجره جان داد
احساساتم به هم پیچید
قلبم ترک برداشت
کودکی محزون درونم گفت
عیبی ندارد
بعدن بگو باشد؟
….
همهمه
: حضرات دیگر کار از ناله و استدعا به ذات کبریایی گذشته است.
باریتعالی کارش مرحمت است و دل بزرگش را جای قهر نیست، از این رو دعاهایمان اجابت نمی شود.
سعدی :
کامجویان را، ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید، طالب نوروز را
شاعری که نمی شناسمش، اما گویی از معاصران است :
جناب استاد، ای سعدی شیرین سخن، باور بفرمایید کار از صبر گذشته، موضوع این است که این آدم از رو نمی رود، هر هفته یک روز میاید، به زعم خیال خام خودش شعری می سراید و روح ما شعرای اهل ادب و هنر را اینجا می لرزاند و می رود.
گفتیم توی بهشت خیال راحت فقط می نشینیم گل و بلبل میبینیم و شعر می تراویم، نمی دانستیم غم شاعر نمایان بد شعر گوی دنیا را هم باید اینجا به دل کنیم و حرص و جوش بخوریم.
حافظ :
هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
همان شاعر شاکی :
حضرت حافظ جان به خاطر گل روی شما و جناب سعدی، به روی چشم دندان روی جگر میگذاریم و صبر پیشه میکنیم ، اما این آدم شاعر نمی شود که نمی شود، این خط این هم نشانش.
2 پاسخ
یه شاعری هم گفته بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم.
زهرا جان باریکلا به این پشتکارت تو عالی هستی دختر
من یه نامه برات نوشتم البته که شرحی در اوحوالات خودم بود ولی درلم خواست مخاطبم تو باشی چون صدای گرمت منو میبره به به خاطره ها
من با این شاعر موافقم و به حرف اون گوش میکنم
بذار اون یکی شاعرا هر چی مخوان بگن
تا جاییکه بتونم کوتاه نمیام.
مگه اینکه واقعن از گور بیان بیرون بیفتن به دست و پام که سن الله دیگه شعر نگو
ممنون عزیزم
چون از دل براومده بود بر دل هم نشست لیلون