امروز سه کتاب از سه شاعر را ورق زدم و حاصل شد تراویدن این سه تکه شعر شاید!
سایه
سایه دیگر نیست
کوشش خورشید بیهوده است
او رفته است
جای خالی کنج اتاق پیداست
شب غمگین تر از هر روز
می کند داغ نبودنش را گرم
اتاق سرد است
تمام وجودش از اینجا دل کنده و رفته است
صندلی چشم به راه در مانده است
دیوار دلتنگ سایه او در سکوت می گرید
هوای اتاق نفس گیر است
گلهای طاقچه پژمرده است
دل در تقلای حتی یک نشان از او
چنگ می زند به کتاب، دفتر، آخرین لباس تن او
ما بین جملات مات یک دفتر، صدای زیبای او
تنها سایه ای است که از او بجای مانده است.
بعد از خواندن اشعاری از سهراب سپهری
• • •
شعر
شعر گاهی از زیر سنگی
در کنار آب میشود آغاز
گاه از نقش خیالی میگیرد
پر پرواز
شعر گاهی از سوز اشک عاشق
یا از داغ دل یک احساس
می چکد از سر انگشت یک شاعر
شعر گاهی سکوت پر حرفی است
که درختان به لب دارند
شعر گاهی شر شر لبخند یک چشمه است
که از شوق سر سبزی درخت و گل دیوانه است
شعر گاهی ترجمان نغمه یک مرغ است
شبآویز و دل انگیز و حزین شاید
شعر گاهی تکه هایی است از من
ا زدیروز امروز و شاید فرداهایی کمی دیرتر
بعد از خواندن اشعاری از بیژن جلالی
• • •
سوال بی جواب
در شبهای پر ابهام
از تکرار چشمان زیبایت
و لبخندی که ویرانم می کند زیبا
می پیچد در طاق سرم
سوالاتی که جوابی نیست برایشان در آستین
“او هم شبها با خاطرم پریشان است؟
خواب را به چشمانش راهی هست؟”
بی مجال گفتن پاسخ قلبم
دلم ترک برداشت با صدای خاکستری رنگی
که از پشت فرداهای ترس پوشالی
نهیبم زد، چه میگویی؟
بیداری؟
قبل از آنکه غم رباید هوش و حواسم را
غمباد گیرد این دل بی پناهم را
صدایی مهربان آهسته در گوشم گفت
خواهی دانست جواب هر سوالی را
اینجا یا کمی دیرتر آنسوی آسمان ها
و این شعر حاصل ورق زدن چند شعر از رضا براهنی است.
آخرین دیدگاهها