ارتباط ما با یکدیگر

مدتی است که هر دو دوست نسبت به هم بی تفاوت شده ایم.
از هم کمتر خبر می‌گیریم.
مثل گذشته در جریان زندگی و احوالات خلقی هم قرار نداریم.

در حال رصد کردن رفتار خودم و او بودم.

اینکه کجا علف هرز توی این باغچه دوستی رویید که ندیدیم و ندییدم‌ تا بخشی از باغچه را قُرُق کرد؟!

و با نوشتن به این‌ها رسیدم:

۱. گاه ما بواسطه صمیمیت زیاد، لیستی از انتظارات از هم می‌سازیم که با کم رنگ شدن آن صمیمیت، جاهای خالی تیک نزده، توجه احساسمان را جلب می‌کند و باعث ایجاد حس دل‌خوری می‌شود.

۲.  ما هر دو در حال تجربه دگردیسی یک ارتباط بودیم و این تغییر طبیعی است که با کمی رنج همراه باشد.

۳.  گذر زمان، رنگ بسیاری از خاطرات را پاک می‌کند و یا بر غلظتشان می‌افزاید، مثلن خاطرات خوشایند را کم‌رنگ می‌کند و خاطرات تلخ را پر رنگ.

۴. میزان خوش بینی ما نسبت به یکدیگر به شدت در حال کاهش بود.

۵. ما به هم وابسته شده بودیم.

اما چگونه می‌توان وابسته نبود؟
سوال خیلی خیلی مهم و طلایی

ما انسانها با این همه گیرنده‌های حسی، چگونه می‌توانیم دیگران را دوست داشته باشیم اما وابسته‌شان نشویم تا موضوعی چون رنجش از برآورده نشدن یک انتظار را تجربه نکنیم؟

و به این نکته رسیدم که هر وقت در ارتباط با موضوعی و یا کسی، اولویت را از خود به نفع دیگری  تغییر دادیم، آن خلاءِ خود دریابی، جایی با یک کم توجهی فرد یا موضوعی، مثل یک دمل سر برمی‌آورد تا ما را متوجه این کاستی بکند.

انگار با زبان بی‌زبانی می‌گوید هی دیدی، که از خودت مایه گذاشتی و او ندید و یا نشد
خب حالا چه می‌گویی؟

گویی آن کم‌کاری با یک حرکت رو به عقب فردِ مقابل یا موضوع خاص در حیطه توجه، زنگ هشداری با علائمی چون حس حقارت و ناراحتی خود را نشان می‌دهد.

که در نگاه اول  کمی غم‌انگیز به نظر می‌رسد اما با نگاهی عمیق‌تر می‌بینیم که اتفاق مبارکی است.
این یک بازگشت است به خود، به آن نقیصه، به آن کم توجهی به خود.

اصولی که با این رصد و نوشته درمانی به آنها رسیدم :

۱.بهتر است تمام شرایط را در کنار هم و بدون عینک بدبینی دید.

۲.  همواره تحت هر شرایطی، خودمان باید اولین نفر زندگیمان باشیم تا نسبت به خود کم‌توجهی و بی‌مهری نداشته باشیم تا بعدتر با موضوعی چون بی توجهی و قدر نشناسی دیگران برخورد نکنیم.

۳.  زاویه دیدمان را نسبت به خود و انسانهای دیگر تغییر دهیم و برای درک بهتر خود را در شرایط فرد قرار دهیم.

۴.اصلی به عنوان تغییر را برای خود و دیگران به رسمت بشناسیم.

۵.حضور هر فرد در زندگی‌مان، کوتاه یا بلند را یک فرصت و درس برای رشد در نظر بگیریم؛ درسی برای ارتقای ما از وضعیت فعلی به وضعیتی بالاتر و بهتر.

۶.  سرمان را آنقدر با اهداف بزرگ و تعالی‌بخش خود گرم کنیم که موضوعاتی از این دست را به حاشیه زندگی برانیم؛ بدون اینکه بخواهند متن زندگی و توجه مثبت‌مان را معطوف خود کنند.

۷. هر چه وابستگی ما به آدم‌ها کمتر، رنجش کمتر و در نتیجه اضطراب کمتر و آرامش بیشتری خواهیم داشت.

۸.  باورِ اصلِ ما همه بقیه خود هستیم کمک می‌کند با نگاه مهربانانه دیگران را نظاره گر باشیم و موضوعات را برای خود بیش از پيش پیچیده نکنیم.

۱۵ مرداد هزار و چهارصد و دو
✍️ نی‌نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *