تازه نوشته ام داغ بخوانید

باید به باغ آرزوهایمان برسیم

باید به باغ آرزوهایمان برسیم گاه طوفان و سیل‌ ناکامی، گاه خشکسالی تلاش، باغ آرزوهایمان را به فنا می‌دهد یا گاه چشم باز می‌کنیم می‌بینیم علف‌های هرز ناامیدی چه

تاثیر یک لقمه!

تاثیر یک لقمه! کارش جولان تو کوچه برزن بود و از این و اون چیزی سُلفیدن.بی‌بی یک تکه کلام وجیزه داشت می‌گفت:“لقمه‌‌ی کریم لاکرامت، سیرمونی نداره.” حالا معنیش چیه؟داستان

دخترِ شکلاتی

دخترِ شکلاتی “تو خودت قند و نباتی، شکلاتی، شکلاتی…حالا خیلی قند و نبات نیستی اما شکلاتی چرا”این شعری بود که سایه، خواهرش، چپ و راست برایش می‌خواند. به خاطر

حسِ حضور

حسِ حضور اغلب یا توی محل کار غرق کاریم یا تو اتاقمون.سرمون تو گوشی، سیستم یا کارمونه.نمود قابل حسی از حضورمون وجود نداره؛نمودی مثل صحبت کردن، توجه کردن، گوش

بنویس، اما گاه‌گاهی با قلمِ اشک، ببار.

بنویس، اما گاه‌گاهی با قلمِ اشک، ببار. گاه هیچ مگو!ننویس!بجنگ با ولع به کام ریختن حس در واژه؛جا‌کردن خسّت‌بار سیل احساس در کاسه‌ی حقیر یک واژه.بگذار سَیَلان این حضورِ

نویسنده‌های خوش‌بخت

نویسنده‌های خوش‌بخت خوش‌بختی کلمه‌ی زیبایی است که حتی اخمو‌ترین آدم دنیا هم با دیدن و شنیدنش، ناخودآگاه لبش به خنده می‌شکفد.بهترین دعایی که بزرگترها در حق کوچک‌ترها می‌کنند همین

خاله سمیرا

خاله سمیرا نسخه‌ی صوتی داستان دلم خیلی برای خاله سمیرا می‌سوزد.خاله سمیرایی که تا ۱ سالگی بزرگم کرده و به قول مادر از بغلش زمین نمی‌گذاشت.بیشتر از خاله‌های دیگر

خودخواهی

خودخواهی خاتون که از چشمانش غصه می‌ریخت، سرش را بالا گرفت:” فرهاد، مادر!نمی‌شد یه صلاح مشورتی می‌کردی؟ما اصلاً نمی‌دونیم این پسر کیه؟بابا ننش کیه، چه کاا…”فرهاد متمردانه نگذاشت حرف

شب قدر را با نوشتن، قدر نهادم!

شب قدر را با نوشتن، قدر نهادم! شبِ قدرهایم ویژه‌ است.معمولن آداب و ترتیبی نمی‌جویم و خلوتی بی‌صدا و درددلانه است.به گذشته سفر می‌کنم.خطاهایم را مرور می‌کنم و به

معلمی به نامِ روزگار!

معلمی به نامِ روزگار بندگسیخته می‌خواندنش؛شاید چون بلندبلند حرف می‌زد، بیش از حد شادکام بود و به گاه خنده صیحه‌ای می‌کشید.خنده‌های هِرّو کِر‌ دار افسارگسیخته‌‌‌ای که کسی نمی‌توانست در