تازه نوشته ام داغ بخوانید

سفرِ عشق با چشمانی بسته!

سفرِ عشق با چشمانی بسته! چشمانت را ببند.بگذار سیاهی همه‌ی وجودت را فراگیرد. همهمه شروع می‌شود.افکار برای دیده شدن روی پرده‌ی سیاه چشمانت، حاضر یراق از کوچه پس کوچه‌های

یک روزِ حقیقی

یک روزِ حقیقی روزی که حقیقتا شروع شود و به طور حقیقی ادامه یابد، نتایج درخشانی در پی دارد.[دوباره بخون] و به قول حضرت حافظ:و آن مِی که در

لغت‌نامه‌ی شخصی📒 شاعر 🔺️نوازنده‌ای با آرشه‌ی واژگان و سازِ احساس 🔺️ نانوایی با خمیری از واژه و تنور دل و اندکی کنجدِ موسیقی 🔺️آنکه نبض واژگان داند. 🔺️غواصِ اقیانوسِ

کاش دوباره به آینه نگاه می‌کرد!

کاش دوباره به آینه نگاه می‌کرد! آماده می‌شود.موهایش را شانه کرده، می‌بافد.روپوش نیلی و شلوار کِرِمش را به تن می‌کند، دنبال شال کِرِم است. اوه، یادش نبود که آخرین

ضربه‌های مهرانگیز

ضربه‌های مهرانگیز زنگ املا بود.خانم گفت:“دفتراتونو در بیارین بنویسین.” هر چه کیفم را گشتم، اثری از دفتر املا نبود.با ناراحتی از جایم بلند شدم :“خانم اجازه، دفتر املام مونده

داستانک کفاشِ بی‌نظیر

کفاشِ بی‌نظیر ریشمند بود.هم ریش داشت و هم ریشه‌دار بود.اصالت داشت، هیمنه‌اش در کلام و رفتارش هویدا بود. درویش مسلک بود.می‌تواسنتی ساعتها بنشینی پای کلامش بی‌آنکه لحظه‌ای ملول گردی.

یادآوری‌ها

جایِعمل،خراش،سوختگی،فقدان و هر نشانه‌‌‌‌ی دردناک ماندگار در جسم و زندگیمان می‌تواند، یادداشتی باشد برای تاکید و توجه!شبیهِ هایلایت کردن بخش‌های مهم درس که اغلب سوال‌های امتحان از آن‌هاست!و در

دمِ خانم ناظم گرم!

دمِ خانم ناظم گرم! کلاس پنجم بودیم.شاگرد اول کلاس بودم و متأسفانه با آن جثه‌ی ریزه میزه خاری در چشم همکلاسی‌ها. زنگ فارسی بود.معلم از بالای دفتر نمره شروع

وسواس

وسواس اشرف از دهانش “قربونت برم” نمیفتاد.آنرا با چنان طنین و طنطنه‌ی لطیفی بر زبان میاورد که دل آدم غنج می‌زد. قرار شد فردا اسباب و اثاثیه را بیاورند.اشرف

عاشقِ صبوری به نامِ خدا

عاشقِ صبوری به نامِ خدا خواستم به خدا بگم خیلی ماهیکه دیدم ماه رو خودش آفریده! خواستم بگم خیلی گلیکه دیدم همه‌ی گلای زمینو خودش کاشته! خواستم بگم آخرشیدیدم