تازه نوشته ام داغ بخوانید

بهروز، با نشان بهروزی

بهروز، با نشان بهروزی در اوان قدیم که روزگار دندانش به گردی امروز نبود، بهروز نامی به دنیا آمد به حق به‌روز که از مال دنیا، هرآنچه می‌خواست برایش

دنیای زیبای آرزوها

دنیای زیبای آرزوها روی یک کاغذ امیدها و آرزوهایم را نوشتم.اولش فکر نمی‌کردم این همه آرزو داشته باشم.دروغ چرا گاهی متوقف شده به فکر فرو می‌رفتم که دیگر چه

دختری روی نیمکت پارک

دختری روی نیمکت پارک کم کم جمعیت ازدحام کردند.کنجکاو شدم، پیاده‌رویم را متوقف کرده، به جمعیت پیوستم. دختری روی نیمکت افتاده بود.باغبان در کنارش ایستاده و داشت ماوقع را

رهایی

می‌رسیم به روزی رها، زین زندان تن دیوار پر از خط، پر از چین و شکن روز شماری‌های دهر از برای رفتن و راهی شدن عاقبت فرو خواهد ریخت

ارسلانِ نشیمن‌جنبان

ارسلانِ نشیمن‌جنبان روزی روزگاری در ولایتی بس دور که امکان استناد و استدلال برای شنونده دور از دسترس بِنماید و راوی با خاطری آرام بر توسن گزافه و اغراق

ماجرای بی‌بی سوری

ماجرای بی‌بی سوری آب خربزه پرید توی گلویم، با کلی سرفه و فرود مشتهای سنگین بی‌بی سوری به خود آمدم. دمغ، طبق عادت معهود بچگی که مادر از آن

داستانِ دردسرساز!😁

داستانِ دردسرساز!😁 در محفل ادبی بودم.برای اولین بار بود که می‌آمدم و کسی را نمی‌شناختم.دوستی که به دعوتش آنجا بودم وسط جلسه، کار اداری برایش پیش آمد و رفت

ویارِ ننه

ویارِ ننه با اهواز مو نمی‌زد.یک تابستانِ تفتیده، با مقدار متنابهی اشعه‌ی زیان‌بار خورشید که با مشت و لگد شیرفهمت می‌کرد که پا از خانه بیرون نگذاری، اما خب

پری

پری مبهوت حرفهایش بودم.انگار همان دختر پر مدعایی نبود که با اِهن و تُلُپ راه می‌رفت و آدم را یاد آناستیزای سیندرلا می‌انداخت. دوستی من و پری، به دوران

داستانی با احتمال وقوع ۵۰ درصدِ ۲😁

داستانی با احتمال وقوع ۵۰ درصدِ ۲😁 باز تخیلات موذی به سراغم آمده و دست از سرم برنمی‌داشتند و این بار نوبت کِنِس کردنم بود. خود را تجسم می‌کردم؛