تازه نوشته ام داغ بخوانید

داستانی کوتاه در ژانر وحشت(قسمت اول)

بی هیچ مقدمه طولانی در مورد ایده نوشتن امروز به این دو سطر اکتفا میکنم که : وبینار نظم نوشتن بود و نشسته بودیم که معلم خوبمان گفت: تمرین

بیژن جلالی

پیشنهاد مطالعه کتابش در وبینار نظم شخصی همین دیروز بود. آنهم از سوی کسی که با نگاه تیز بینانه و شمه نویسندگی بسیار قوی، سربزنگا کتاب خوب را مثل

داستان کوتاه :روزی مردی با لبخند

از خواب بیدار می‌شود. بدون اینکه دلیلش را بداند خیلی سر حال است و لبخند می‌زند. لبخند روی صورتش پاک نمی‌شود. حتی می‌خواهد حرف بزند کلمه‌ها همانطور منبسط ادا

مهمان یادداشت امروز: لیلون و اندکی تامل

ایده نوشتن امروز از نظر دوست عزیز نویسنده ام لیلا بانو کلید خورد. بگذارید کمی از لیلا علی قلی زاده ،دوست هنرمند، کتابخوان و نویسنده ام بگویم. البته افتخار

گاهکی از نکته نگاری و قصار نویسی

امروز میخواهم یک تمرین چالشی انجام دهم، آنهم درست در مقابل دیدگان شما. ( یک جوری میگویم درست در مقابل دیدگان شما که انگار قرار است از توی کلاه

جادو کوچولوی بزرگ

جادو خیلی آرام و بی صدا شروع میشود. هیچ کس نمی داند قرار است چه اتفاقی رخ دهد، حتی خودت. چهره ات تصویری از بی خیال ترین آدم دنیاست

نشستی کوتاه در محضر جناب حافظ

خب به روزی دیگر رسیدیم و سوژه ای جدید برای نوشتن. همین اولش بگویم با آن نیمچه شعری که در یادداشت نگاهی کوتاه به بداهه پردازی داشتم، با سهراب

تخیلات خنده دار یا بر باد ده

نمی دانم شما هم مثل من گاهی از این تخیلها داشته اید یا نه؟ مثلن آن موقعها که سر کار بودم، البته نه آن سر کار، مدیری داشتیم که

داستانی کوتاه و واقعی از توکل

داستانی کوتاه و واقعی از توکل   انگار دستم نمک نداشت یا نه شانس هیچ وقت یار نبود. شوهر اولم را وقتی تازه داشتم مزه زندگی را میچشیدم از

اشاره ای کوتاه به بداهه پردازی

با کسب اجازه از سهراب سپهری گرانقدر اهل ایرانم روزگارم خوش نیست تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی و اشتیاق عجیبی به نوشتن گویا مینویسم از باغ