تازه نوشته ام داغ بخوانید

فکر کردن: بلی، نه؟!

فکر کردن: بلی، نه؟! گفت: این زندگی ارزش یک لحظه فکر کردنم نداره. ۱۵ خرداد ۱۴۰۳✍️ #نی_نوا

نادر

نادر داستانک نمی‌دانم چند روز است در اینجا محبوس شده‌ام.زمستان است و اتاق سرد، اما من سردی حس نمی‌‌کنم و وجودم داغ است. آخرین چیزی که در ذهنم نقش

لغت‌نامه‌ی طنز ۵ 📓😁

لغت‌نامه‌ی طنز ۵ 📓😁 توت سیاه🍓توت آفریقایی معلم 👩‍🏫👨🏻‍🏫▪️ کسی که می تواند سرنوشت ملتی را تغییر دهد▫️شومن کلاس▪️کسی که اغلب حرفش بیشتر از مادر برو دارد▫️مظلوم‌ترین فرد در

صغری و ملیحه‌ها!

صغری و ملیحه‌ها! توی مهمانی که با همسر پیرش شرکت کرده بود، زن و شوهر را جوری علیه هم تحریک کرد که نزدیک بود کار به ضرب و شتم

عقربه های ساعت

عقربه‌ی بزرگ سیاه هنوز ایستاده است اما در آستانه‌ی تکان خوردن است. داستان جالبی است. به آدمی‌زاد باشد کافیست یک ماه با کسی حشر و نشر کند تا از

دختر ماجراجو

دختر ماجراجو داستانک پیشانیش بلند بود و چشمانش آبی و پوستش سپید چون برف. جثه لاغر و نحیفی داشت و لباس به تنش زار میزد. با این‌که همیشه لباس‌های

زخم‌های دوران کودکی

زخم‌های دوران کودکی ۳۵ ساله است اما موهای فرفری کُپ پدرش با آن چشمان میشی و بینی کوچک، ۱۰ سال جوانتر نشانش می‌دهد. توی آن صورت گردِ جو گندمی

آخرین خواسته!

ادامه نویسی/ داستانک به پنجره زل زده و گه گاه به در اتاق نگاه می‌کند تا ببیند کسی میاید یا نه. سرفه می‌کند و به سختی نفسش بالا میاید.

چقدر معلق ماندن بد است!

چقدر معلق ماندن بد است! امروز یک روز خوب بود اما یک اتفاق بد افتاد.وسط روز بود که همکارم پیام داد: سلام کانالمان از یوتیوب پاک شده!!! چشمانم روی

عینک آفتابی

عینک آفتابی داستانک / ادامه‌نویسی دستور داده بود نور اتاق را کم کنند.چشمانش به کمترین روشنایی، حساس شده بود و تیر می‌کشید. شبیه موش کورها شده بود؛چیزی که پیتر،