سیبهای ممنوعه ای که میخوریم!

تا مقاله ام را تمام نکرده ام طرف گوشی نمی روم.

برای اینکه وزنم را کم کنم، باید دور شیرینی را خط بزنم

تا این کتاب را تمام نکرده ام ، سراغ کتاب بعدی نمی روم.

برنامه ام را حتی شده در حد خرد انجام میدهم

و …

اینها نمونه های جزئی از تعهدات و قولهایی است که به خود می دهیم و در اغلب موارد نمی توانیم پایبندشان باشیم.

یکی از بحثهایی که باعث ارتقای سطح شخصیت ما میشود قرار دادن تعهدات درست و پایبندی به آنهاست که در نهایت میشود یک رفتار و عادت خوب.

با داشتن قوانین خوب و اجرای درست آنها میتوانیم در حوزه توسعه فردی خود گامهای سازنده ای برداریم.

در لحظه وضع قانون و یا تعهد که میتواند ناشی از شرایط و یا عوامل انگیزاننده باشد، با جسارت و قدرت تصمیمی را اتخاذ میکنیم و شاید چند صباحی هم با آن تعهد خود همراه باشیم ، اما پس از مدتی کوتاه عواملی چون تنشهای احساسی ، شیطنتهای ذهن که دوست دارد کارهای قبل را تکرار کند تا از بار مسئولیتهای جدید شانه خالی کند و یا رخداد اتفاقات  مختلف، باعث میشود که ما آنتعهد را زری پا بگذاریم.

مثلن بیایید همان مورد اول مثالهای قولهای یکه به خود دادیم را بررسی کنیم.

1 تا مقاله ام را تمام نکرده ام نمیروم سراغ گوشی.

مقاله ای است که باید انجام دهید و یکی از کارهای اصلی شماست.

شروع فعالیتهای نابکارانه ذهن :

چون به هر رو بار مقاله نویسی بیشتر روی جناب ذهن است و باید تامل کند، موضوعات مورد مطالعه را با هم ارتباط دهد و ادغام کند، نظر جدیدی ارائه دهد و چندین کار دیگر  که مسلمن ذهن تنبلمان خیلی سختش میآید انجام دهد،اینجاست که وارد عمل میشود:

هوشمندانه یکی از پرونده های راکد پشت قفسه مغزمان را باز میکند و دم گوشمان می گوید : راستی از خانم ایکس زاده مدتی است که خبر نداری و آخرین بار شنیدی که تصادف کرده بود، می توانی زنگ بزنی و حالش را بپرسی و چقدر با این کار خوشحال خواهد شد.

مو لا درزش نمی رود، میداند که آدم احساساتی هستیم و میتواند با این نیت به زعم خودش خیرخواهانه دستان ما را از روی کیبور بلند کند و بنشاند روی صفحه گوشی.

اینجا جریان مقاومت شما شروع میشود :

آخر گفته ام تا مقاله ام را تمام نکردم نمیروم سراغ گوشی.

جوابهاییکه ذهن فورن برایتان آماده می کند :

1- خب یک تماس که دیگر این حرفها را ندارد

2- این میتواند الان یک الهام درونی باشد ها 🙂

3- همین کار باعث میشود حس خوبی بگیری و بهتر روی مقاله ات کارکنی ( کاملن مشخص است که چشمش ستاره دارد)

4- تنوع لازم است

5- خیلی داری سخت میگیری ها

و ما در هاله ای از ابهام فرو میرویم و یک دلمان میگوید بروم بروم و یک دلمان میگوید نروم نروم

لحظه اتفاق :

با تردیدی در حد سر سوزن و لبخندی بر لب که احساس میکنیم الان میخواهیم یک کار بزرگ خدا پسندانه انجام دهیم به سراغ گوشی رفته و شماره را میگیرم و حداقل نیم ساعت با خانم ایکس زاده حرف میزنیم البته طبیعی است مدتها با او حرف نزده ایم و او هم مدتهاست با ما حرف نزده و به این ترتیب خیلی حرفها و خاطرات و صحبتها رد و بدل میشود.

و بدین سان ما اولین سیب ممنوعه را گاز زدیم.

تلفنی که میتوانست بعد از اتمام مقاله انجام شود. خانم ایکس زاده همین الان نیاز به احوالپرسی زورو گونه ما نداشت.

و داستان همین است، ما سر بزنگا و به وسوسه ای سیبهای ممنوعه مان را میخوریم و در سرازیری هبوط قرار میگیریم.

بگذارید یادی کنیم از بابا آدم و مامان حوا.

همه چیز آنجا خوب بود تا روزیکه یک قانون گذاشته شد، شد یک چالش. عجب، داستان چالش سابقه دیرینه دارد.

قانون : میوه این درخت را نخورید.

خدا گفت : شما که همه ی بهشت زیر پایتان است و انواع اقسام میوه ها را میخورید و همه چیز به کامتان. بالا غیرتن میوه این درخت را قلم بکشید و سراغش نروید.

خب پدر و مادر هم آدمهای دسته اول و خوبی بودند و تلاش می کردند سراغ آن درخت نروند تا اینکه شیطان که میتواند به مثابه همان ذهن شیطان باشد شروع کرد به وسوسه کردن پدر و مادر:

شما که می توانید از همه میوه ها بخورید چرا نباید این میوه را امتحان کنید؟

چه بسا از همه خوشمزه تر است؟

اگر یواشکی بخورید کسی بویی نمی برد، آقا خودم نگهبانی میدهم.

اصلن شاید همین میوه راز قدرت خدا باشد و نیمخواهد شما هم مثل او قدرتمند شوید و …

و بدین ترتیب مادر و پدر اولین گازشان را زدند ( شاید هم با خودشان می گفتند حالا یک گاز که به جایی بر نمیخورد دیدیم بد است یا دارد اتفاقی می افتد تف میکنیم)

که در این لحظه ندا آمد که به به چشم ما روشن از این میوه خوردید؟ قانون را شکستید پس چالش را باختید ، بازی از نو و (game over) …

و به این ترتیب پدر، مادر، زمین و نقطه سر خط و برای رسیدن به سطح بازی اولیه باید چالشهای ریز و درشت زمین را از سر بگذرانند تا دوباره به سطح بالای اولیه شان برسند و …

هدفم از فانتزی گویی داستان سیب ممنوعه این است که تعهدات و قولهایمان چیزی شبیه به همین ماجراست و ما با شکستن قولهایمان در بار اول خود را به سطح پایین تر از آنچه قرار داریم سوق میدهیم و برای دفعات بعدی باید بیشتر تلاش کنیم تا خود را به همان سطح اولیه برسانیم.

پس در وضع هر قانونی در ابعاد مختلف زندگی خود اعم از رشد شخصی یا اجتماعی بهتر است که در ابتدا قوانین منطقی و قابل انجامی وضع کنیم و دوم اینکه به آنها کاملن پایبند باشیم و جسارت عدول از آنها را به خود ندهیم.

همان یکبار و بار اول شکستن تعهد، کارمان را برای  پایبندی به تعهدات حتی کوچکتر، سخت تر میکند.

مقاومت شرط پیروزی و اوج گیری ماست، می توانیم در هر وسوسه کوچک و بزرگ با همین تمثیل سیب ممنوعه با تامل بیشتر به قولی که بخود داده ایم وفادار بمانیم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *