خدا را خوش نمی آید، از بذل و عنایت کسی اینهمه بهره مند باشی و ککت هم برایش نگزد.
دست به دامنش شوی، راه را نشانت بدهد، کیفت را کوک کند،زندگیت را دستخوش تغییر مثبت کند، آنچه آرزو داری بدستش محقق شود، بار افکار و احساست را آرام و بی صدا خالی کند و عین خیالت نباشد و لااقل چند سطری اندر مزایا و محاسنش نگویی و اندک قدر شناسی به این همه محبت و مودت از خود نشان ندهی.
جمله همیشه در دسترس بودن بی هیچ شک و شبهه ای مفهوم کم ارزشی را به ذهن متبادر می کند اما آیا همیشه؟ برای همه ؟
لزومن نه.
اگر یک انسان عادی باشیم که تعریفمان از درخت صرفن یک عنصر بر و سایه دار و گل را یک موجود زیبای زود پلاسنده بدانیم، چرا داستان همین است و ذهنمان فراتر از این نخواهد رفت.
اما من و تویی که دغدغه توسعه فردی و بهبود شخصیت داریم و هر روز به این موضوع می اندیشیم که چگونه میتوانم بهترین خودم باشم، باید بگونهای دیگر تفکر کنیم.
من و تو نباید مثل همه وفور را مساوی بی ارزشی معنا کنیم، تعریف ما از موضوعات مختلف نوع نگرش و بینش ما را نشان میدهد.
درخت اگر چه موجودی است که فراوان است، اما اهمیت آنرا کسی که در یک کویر زندگی میکند میداند و دلش در میرود برای اینکه زیر سایه درختی مهربان بنشیند و از خنکای با صفای آن روح و جانش تازه شود.
یا یک گل نمادی از لطافت و زیبایی است که حضورش باعث شادی و طراوات میشود و میتواند مثل زنده کردن یک روح نیمه جان عمل کند.
اینکه درخت و گل زیادند که دلیل نمی شود مهم نباشند و هر جا دیدیم ببریم و بکنیم و حیف و میلشان کنیم.
بگذارید تا راهمان به دشت و صحرا باز نشده برگردیم سر صحبتمان.
راه دوری نمیروم و مقدمه هم همین اندازه برای اینکه کنجکاوی شما خواننده عزیز را قلقلک دهد کافیست.
بله منظور نوشتن است.نوشتن
نعمت بزرگی که بوفور و به سادگی در دسترس همه ما هست و خرجش یک قلم و کاغذ است.
و وقتی قلم را دست میگیری، چوب جادویی شروع میکند به ظاهر کردن نامرئی ها.
شروع میکند به جذب افکار و احساساتی که در فضای اثیری در جریان است، افکاری که آن ته ته ذهنت کنار جمجه ات کز داده و خوابشان برده .
البته اولش کمی جریان کند پیش میرود لق میزنی، قلمت مردد رفتن میشود، سرعت گیرهای ذهنی پای قلم را از روی کاغذ بر میدارند، اما خب باید چوب جادویی کمی گرم شود تا بتواند کارش را درست انجام دهد.
اما وقتی جریان نوشتن به راه افتاد دیگر نمی توانی جلویش را بگیری.
واژه و معنا از دهان قلمت میزند بیرون، انگشتانت دیگر نمی توانند از نوشتن باز ایستند و میروی به دنیای ناشناخته ای که همین چند دقیقه پیش اصلن روحت هم خبر نداشت که قرار است آنجا سیر کنی.
عجب نعمتی است این نوشتن.
دقت کنید همه کارهای کوچک و بزرگمان به دست همین نوشتن است و چقدر کمکمان میکند برای بهتر و شفاف فکر و عمل کردن.
از طراحی یک پروژه عظیم در سطح یک نیروگاه کلان یک کشور، نوشتن برنامه ای که دنیای مجازی غول آسایی را خلق میکند، کتابی که ذهن بشریتی را به تفکر وا میدارد تا همین پیامهای احساسی که می تواند به زندگی جان دهد و یا نیمه جانش کند، یا همین لیست خرید کوچکی که امروز باید تهیه اش کنیم، همه و همه در سایه نوشتن اتفاق میافتد.
البته واضح است که استفاده نادرست از هر ابزار سودمندی هیمشه مضراتی داشته است،همین دستاویز قدرتمند نوشتن میتواند امضایی باشد برای برقراری صلح یا دستور قتل عام یک ملت.
“نون و القلم و ما یسطرون”
شاید گاهی دیگر باز هم برگردم و قربان صدقه نوشتن بروم.
نوشتنی که میتواند تجربه ای از وجد وجود من و تو باشد در هر زمینه ای.
آخرین دیدگاهها