عبور از احساسات مخرب

اول هفته بود که شنیدن خبر قبولی دوستم در آزمونی مهم نیشم را تا بناگوش باز کرد. باورم نمیشد همین دو هفته پیش در آخرین دیدارمان بود که گفت در آزمون شرکت کرده و مرحله کتبی را با موفقیت پشت سر گذاشته و مصاحبه  سختی در پیش دارد و چقدر هر دو برای قبولیش از ته دل آرزو کردیم و شگفتانه آنکه آرزویمان به این زودی برآورده شد.

قند توی دلم آب شد، اگر کسی مرا میدید فکر میکرد خودم در این آزمون قبول شده ام.

مشکلات و سختی های راه، تلاشهای بی وقفه و استعداد و توانمندیهای دوستم را مجسم میکردم و با تمام وجود خدا را شکر میکردم که بالاخره این اتفاق خوب که حق دوستم بود رخ داد.

تا چند روز انرژی مثبت این رخداد مبارک در من بود تا اینکه دیروز عصر، پیام دوستی  زهر غم در کامم ریخت.

متن پیامش این بود : زهرا همین الان از پیش دکتر آمدم . دکتر گفت مبتلا به …

قدرت پلک زدن نداشتم. چشمانم روی کلمه میخکوب شد.

با خودم گفتم شاید اشتباه شده باشد، نمیدانستم به دوستم چه بگویم.

حس کردم این اتفاق برای خودم افتاده ، دنیا انگار روی سرم آوار شد.

همه  سختیهایی که دوستم در این مدت کشیده بود ، ناراحیتهای روحی شرایط کار و زندگی ، درددلهایش، لبخندهای غمگینش، خیره ماندنش به آسمان و … همه به یکباره مثل یک فیلم کوتاه در مقابل دیدگانم روی پرده رفت.

یادم میآید وقتی ازمشکلاتش می گفت، مصرانه می خواستم که دیگر سر کار نرود، اما آخرین جمله متفکرانه و اندوهبارش لب از لبم بست .

گفت : تو همه چیز را نمی دانی . من بین بد و بدتر قرار دارم . با این حرف دیگر چیزی نگفتم، فهمیدم عمق دردش فراتر از تصوراتم است.

شاید با خودتان بگویید خب هدفم از یادداشت امروز و گفتن این دو حس کاملن متضاد چه بود؟

همه ما خودمان و یا عزیزانمان روزهای خوب و بد را تجربه میکنیم که از این تجارب کم و بیش متاثر میشویم و بسیاری به آن حد از آرامش متعالی نرسیده ایم که با طمانینه با اتفاقات خوب و بد مواجه شویم .

خب به هر رو انسان هستیم و باید واکنشهای احساسی خود را بروز دهیم، اما موضوع این است که نگذاریم تلاطمات روحیمان بیش از حد ادامه یابد و سعی کنیم خیلی زود به آرامش دست یابیم.

احساس خوب میتواند حسی از غرور را به دنبال داشته باشد و حس غم افسردگی و نا امیدی، باید مراقب باشیم تا به مرز چنین احساسات مخربی نرسیم.

اما رویکردمان در غم است که مهم و قابل تامل است، با خودم فکر میکنم اگر من جای دوستم بودم با این خبر چه میکردم؟

فکر مثبت و سازنده در مقابل این رخداد چیست؟

به نظرم اولین کار این بود که لیستی از آرزوهایم را تهیه کنم و ببینم کدامیک را میتوانم سریعتر انجام دهم تا حال روحیم بهتر شود همان را انجام میدادم.

این بار ریسک میکردم، خطر میکردم.

بیشتر از همیشه خودم بودم و کارهاییکه دوست داشتم را انجام میدادم.

گاه همین فکر که دیگر چیزی برای از دست دادن وجود ندارد جسارت وصف ناشدنی میدهد، البته شاید با این جملات بگویید عجب ادم بی احساس و یا ناامید از زندگی هستم ، اما نه خوب که فکرش را بکنیم مرگ هم رخداد طبیعی این دنیاست، و فردی که میمیرد از بند محدودیتهای دنیا رها میشود و در حقیقت غم حاصل از یک مرگ، برای عزیزانی است که با یک فقدان مواجه شده اند.

همواره باید تلاش کنیم احساس خود را بهتر کنیم و این کار با تفکر مثبت و سازنده اتفاق میافتد، امروز با خودم میگویم ناراحتی من چه دردی از دوستم دوا میکند، در مواجهه با موضوعاتی که نمیشود تغییرشان داد، بهترین کار عبور و بی توجهی است، یاد تفکر رواقیون در فلسفه زندگی و میثاق تولتکها افتادم: هیچ چیز را به خود نگیرید در این یاداشت میتوانید بخوانید.

آیا با تمرکز روی این مساله جز این است که انرژی حیات را از خودم میگیرم، و  باعث میشوم یاس و ناامیدی به عزیزانم هم منتقل شود؟

جز اینکه میتواند روی رفتار و کلامم تاثیر منفی داشته باشد و باعث رنجش خاطر دیگران شود؟

یاد سه شنبه ها با موری میافتم. مردی که تا آخرین لحظه از حضور و  وجودش سعی کرد زیبا زندگی کند، سخت است اما با ابزار قدرتمند بشری یعنی تفکر میشود:

تفکر اینکه در لحظه باید زندگی کرد. زندگی خوب و زیبا با تمام وجود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *