دنیایی سرشار از عشق

دو روز پیش نوشتم و منتشرش نکردم

همزمان با حمله تروریستی به شاهچراغ

همزمان با صحنه هایی غمگین از خیابانهای شهرمان ایران!

همزمان با پر پر شدن تمام انسانها

درست است، شهرمان ایران

کشور مرز دارد، جغرافیایش وسیع است، من دستم به تو نمی رسد و تو هم به من، اما حالا ما گویی در یک شهر زندگی میکنیم، دلهایمان بهم نزدیک است، همدردیم، دستمان در دست هم است، همه به دنبال مهربانی و همدلی هستیم، همه نگرانیم. نگران هم، نگران ایران.

 

می خواستم منتشرش نکنم، چون دوست دارم نوشته هایم بوی زندگی بدهد، بوی حال خوب.

میخواستم همنیجا توی پیش نویسهای سایت چالش بکنم بلکه هیچ وقت هم به دست انتشار نرسد.

روزی بیایم و از توی پیش نویسهای چشم به راه بکشمش بیرون و  دم گوشش بگویم :

عزیزم دیگر نیازی به بودنت نیست.

همه چیز خوب و زندگی شیرین است.

از توی زندگی همه مردم جهان گل و بلبل پیداست و هوای تازه مهربانی

به جای درخت زمین پر است از قلبهای سرخ لبریز از عشق

و …

و بعد دگمه delete را بفشارم و این شعر را با تمام غمبادش از دنیای اثیری پاک کنم.

ولی نشد.

اشکهای دخترک بی مادر، دلم را خون کرد…

.

.

اما با وجود این ناامید نیستم …

همیشه همه چیز آخرش خوشه، اگه نیست بدون که هنوز آخرش نیست 

جان لنون ( البته به چارلی چاپلین هم منسوبش میکنن )

 

یاد تکه آخر آهنگی از گونول ( خواننده آذربایجانی) می افتم :

Bu dünyaya sevgi katın  ( به این دنیا محبت رو اضافه کنین)
Silahlara güller takın      (تو اسلحه ها گل بذارین)
Kurşun değil çiçek atın  ( گلوله نه گل بزنین )
Bebelerin günahı ne      ( گناه بچه ها چیه؟)

به امید دنیایی عاری از خشونت و سرشار از عشق و مهربانی

آمین

 

کاش …

کاش داستان این همه تلخ نبود

کاش پای جسارت این همه لنگ نبود

کاش اقرار به اشتباه این همه سخت نبود

کاش قلبهامان این همه از سنگ نبود

کاش یاد مرگ وهمی دور از بودن نبود

کاش چشمها این همه نابینا نبود

کاش منیت فرمانروای این تن نبود

کاش هوای تازه مهربانی، طوفانی نبود

کاش دستمان در دست بی مهریها نبود

کاش کشتن انسان این همه آسان نبود

کاش داستان بدینگونه این همه تلخ نبود

 

نی نوا

7 آبان 1401

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

10 پاسخ

    1. صبااااااااا سن هارداسان باااااااااا؟ ( تو کجایی هان) به قول خودت
      نه اکو اولدی سسیم😉 (چه اکو شد صدام)
      احتمالن خودمم تو سایت، تو رفتی

      یه جوری پرسیدی فکر کردم میخوای سرایندشو دعوا بکنی، شایدم میخوای
      اولش که گفتم یه شعر نوشته بودم که میخواستم بذارم پیش نویس بمونه و …
      دوستت زهرا بالا
      میشناسیش؟

      راستی صبا همونطوری بشین و زل بزن به پیام میخوام سوال بپرسم:
      پلک نزنیا
      ۱. آیا داستان کوتاه ژانر وحشت قسمت دو رو خوندی؟
      ۲. لحظات تلخ و منگ رو چی؟
      ۲. اگه خوندی چرا نظر ندادی؟
      ۳. …. خب دیگه نه به بن بست خوردم میتونی نظر ندی 🙂
      من آدم گفتمان و احترامم

      اما صبا امروز دیدم تو بیشترین سهم مطالعه یادداشتامو داشتی
      A22 بودی دیگه نه؟
      ولی خدا وکیلی هر کدومو خوندی یه رد پا بذار بدونم خوندی
      حتی اگه چنگی به دل نزد بگو.
      میتونی برای اینکه بهم برنخوره، البته نمیخوره چون میدونم پشتش مهربونی دراز کشیده و کمک میکنه به بهتر شدن ،
      بگی دستت درد نکنه
      این میشه کد ما
      چطوره؟

  1. زهرالی حس می کنم از دستم دلخوری. چرا؟ من که جیک و جیک می کنم برات بذارم برم؟
    دیوونه پریروز یه شعر ازت پیدا کردم. واسه سال ۹۱ بود چقدر خوشگل بود خدا. آره ازت عصبانیم، به این قشنگی میتونی شعر بگی و رو نمی کنی؟ اینقدر معرکه شعر بلدی بسرایی و نمی سرایی؟

    و حالا جواب پرسشات. هیچ کدومشونو ندیدم. نمیدونم چرا. من هر روز در سایت شما پلاس هستم و خیلی با دقت پست هاتو میخونم، نکته بر می دارم، حظ می کنم و نظر میدم. مطمئن باش همه پستایی که میخونم نظر می دم. بله جونده سایتت منم زهرالی.

    باجی تو جون بخواه. رو جفت چشام الان میرم اون دوتا پستم میخونم.

    1. نه گلم دلخور نیستم فقط دلم میخواست که نظرتو زودتر ببیبنم صبا بالا ناز بالا

      چطوری پیدا کردی شیطون بلا؟ 🙂
      صبااااااا باورت نیمشه یه چیزی بگم
      همین دو سه روز پیش بود شاید همزمان با نوشتن شعر که پستش نکرده بودم
      میدونی چی اومد یهو به ذهنم بی هوا
      گفتم تو یه فرصت یاون اولین شعر رو که درباره خدا بود رو هم برای صبا میخونم.
      و وقیت پیام تو رور دیدم یعنی مدتی فقط پلک نزدم و گفتم باخ بورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ( اینجا رو ببین)
      چون تو سیستم مینویسم امکانات ایموجیم فقط خندان و ناراحته و دیگه چیزی در بساطم نیست وگرنه چند تا ایموجی چشم ستاره و چشما از حدقه زده بیرون و چشم قلبی جاشون همینجا بود.
      امیدوارم با نوشتنشون همون حسو بهت بدن.

      ممنون گلم
      بعضی وقتا شعر همینجوری میریزه اون شعرم اون زمان همینجوری غلیان کرد.
      البته که من آشنایی به اوزان شعر ندارم
      یه بار یه کتابچهای بود خوندم اما حوصلم نکشید برم دنبال این داستانهای مفاعیل مفاعیل مفاعیل
      و شعر نو هم البته بی وزن بی وزن نیست و …

      جونت سلامت باجی جان. چشات پرفروغ

        1. بله میدونم شما صبا دختری تیز چشم و تیز گوش و تیز فکرید و …

          سپاس از اینکه درکم کردی 🙂

          راستی چرا یکه نخوردی ؟ یا خوردی من ندیدم از این مسافت

          1. خواهر من یکه هامو از خیلی وقت پیش خوردم، الان اگه در زمینه همسویی ذهن هامون سقف شکافته شه و یه فیل از اون بالا بیفته تعجب نمی کنم.
            خوابت یادت رفته؟

  2. منم پیش نویس‌های غمگین زیاد دارم. بعضی وقتا از فط عصبانیت و ناراحتی می نویسم اما می دونم که نباید انتشارش بدم تا وقتی که آروم بشم و بیام یا درتش کنم یا پاکش کنم. اما این شعر قشنگ حیف بود که پست نشه عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *