کیک یزدی

پالتویش را در آورد و از چوب رختی آویزان کرد.

صدای پسرک مدام توی گوشش تکرار میشد.

آقا یه گل بخر… یه گل بخر… تو رو خدا …جون هر کی دوست داری.

یاد کودکیهای خودش افتاد.

هم سن او که بود می رفتند با بچه ها فوتبال بازی میکردند.

می رفتند پارک و هر قلم خوراکی که دلشان هوس میکرد می خوردند و توی این هوای سرد می نشستند کنار بخاری، کارتون تماشا میکردند.

زیر کتری را روشن کرد.

پس از چند دقیقه آب جوش آمد، بخار آب کتری، او را یاد بخاری که در آن برودت سرما از دهان پسرک بیچاره مورد حرف زدن بیرون میامد انداخت.

هوس کیک یزدی کرد، همین دیروز از قنادی محله گرفته و تازه و خوشمزه بودند.

در مقابل شومینه نشست  و در حالیکه به بارش نم نم برف که از پنجره پیدا بود نگاه میکرد، شروع به خوردن کیک و نوشیدن چای کرد.

با دیدن دانه های برف، یاد چهره کبود و ملتمس پسرک افتاد.

او از سر نیاز بود که د رآن سرمای  سخت التماس می کرد که مردم یک گل از او بخرند، اما خیلی ها درست مثل  خود او بی توجه به نیاز او در این شرایط سخت، پایشان را روی گاز فشرده و صحنه  را برای رسیدن به خانه گرم خودشان ترک کرده بودند.

تکه کیک به سختی از گلویش پایین رفت.

کیکها را از یخچال برداشت، پالتویش را پوشید و بیرون زد.

به میدان رسید، به دنبال پسرک گشت، اما نبود.

دخترک فال فروش را دید و از او سراغ پسرک را گرفت.

دخترک گفت: رفته، بعد اینجا میره زباله گردی.

این روزا چند شیفت کار میکنه، چون مادرش مریضه و باید برایش دارو جور کنه.

گفت : آدرس خونشو داری ؟

دخترک گفت :واسه چی میخواین. از بچه های شهرداری هستین؟

خندید و در حالیکه کیکها را به دست دخترک می داد گفت نه میخوام همه گلاشو بخرم.

 دخترک خوشحال شد و آدرس خانه پسر گل فروش را داد.

دخترک کیکها در دست دوستانش را صدا زد و گفت : بچه ها بیاین کیک، ا زهموناییه که امروز هوسشو کرده بودیمااا.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

4 پاسخ

  1. کاش حواسمون بیشتر جمع باشه. همیشه به این راحتی نمیشه عذاب وجدان رو درمون کرد.

    1. بله دقیقن
      لیلون خواستم پسره رو محوش کنم تا مرده از عذاب وجدان بمیره
      دلم نیومد
      گفتم بذار حس خوب تو کار باشه
      معمولن این موقعها داستان یه طور پیش میره که بگه چه زود دیر شد
      اما من به اون مرد فرصت دادم

  2. تاثر بر‌انگیز بود. گاهی ساده از کنار اینجور آدم‌ها عبور می‌کنیم و گاهی یک نگاه اون‌ها تا مدت‌ها یک عذاب درونی رو ایجاد می‌کنه و می‌فهمی که تا مدّت‌ها قراره این عذاب باهات بمونه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *