کلمه بازی 9

کلمات words

باز هم قدمی برای واژه گسترانی ذهن

 

کلمات جدید و داستانکی فانتزی:

عِثار: لغزیدن و افتادن / عَثرات: لغزشها / عُثور: از امر یا سری آگاه شدن
عِجاج: احمق، غبار / عَجیج: بانگ کردن و آواز برداشتن
غایره: نیمروز / غاب: غذای پس مانده / غارغارک: هر چیز پر و سر و صدا /
فاژیدن: خمیازه کشیدن / فاط‍ِن: زیرک و دانا
فاوا: شرمنده، رسوا / قاپیدن: ربودن
قاتِق: چیزی که با نان بخورند / کابیله: هاون /
کاتوره: گیج، سرگردان / کاتوزی: خداپرست، عابد / کاج: سیلی، پس گردنی

 

مرد زیرک

در غایره ای از روزهای بارِد سال، مردی فاطن از راهی می‌گذشت.

الا ایحال همین مطلع روایت، عنقریبن و طبیعتن پرسشی اندرونی در انفستان لولیدن گرفته که یا ایتها راوی، فاطِن از چه روی؟ یک گذر ساده که دیگر به فاطِنی و یا حماقت متصل نیست، در قید اقدام صاحب قدم است.

باری باید گفت: حق با شماست، بل تا غایت روایت استدعای صبر جمیل بر ماوقع دارم تا عثور حاصل آید.

مرد رهگذر ابتدای روایت همچنان در طی طریق بود و البت زمین پوشیده از برف که به ناگاه عَجیج غارغارکی، ثبات قدم برگرفت و عثار مرد را درربود.

مرد از غیض گلگون گشت و بانگی حزین برآورد که این آواز نخراشیده از کدام عِجاج نامروت بود؟

پسرکی که در دستش سوتکی بود با تفاخر و تبسمی سرشار، از پشت دیوار برجهید و گفت: اگر منظور از غارغارک این سوتک است که در خسرانی.

مرد لغزیده در حالی که پای افگار خود تیمار می کرد گفت: کدام خیر ندیده ای این را به دست تویِ سفیه داده که مردمان بترسانی و جانشان بیفگاری؟

پسرک چاچول‌باز با ریشخند و بشکن گفت: حال تو شدی ۱۰ امین بخت برگشته که از هول لغزیدی.
این را از طفلی خردسال قاپیده‌ام که مادرش به بازیچه دستش داده بود.

مرد دانست که تادیب این دیوانه آب در کابیله کوفتن است، در حال، با رخی فاوا آرام و آهسته از جای برخاست و کنار رواقِ خانه‌ای نشست تا کمی حال آشفته‌اش ساکن شود.

پسرک که به انحائی در چشمانش ستاره غَدر افروختن گرفته بود* رو به مرد کرد و گفت : من آنقدرها هم که گمان میکنی عِجاج و نامرد نیستم، برای اینکه عجاج غم از دلت بربایم، تو را به خوردن طعام به خانه مان دعوت می‌گیرم.

مرد گفت: نیازی به احسانت نیست، استدعاین شر مرسان.

پسرک گفت: ای مرد مومن، رخصت جبران مافات می‌خواهم، مگر نشنیده‌ای که میهمان حبیب خداست، بیا تا دلی از طعام پر کنی و کمی افگار این عِثار بگذاری.

مرد که راه دراز آمده بود و مترصد مکانی برای رفع خستگی وتسکینِ حال، ناگزیر پذیرفت و به خانه پسر روان شدند.

مرد گفت: پسرم گویا قضاوت به خطا کرده ام و آثار بلاهت چندان هم عیان نیست، محتمل شیطان به جلدت راه یافته بود که غارغارک بر دهان گرفته مردمان میازردی.

پسرک گفت: محتمل!

به خانه رسیدند و پسر به مطبخ رفت و طعام پیش روی مرد نهاد و خود شروع به خوردن نان و قاتِق کرد.

مرد با حیرت پرسید: چرا خود از این طعام نمی‌خوری و به نان و قاتِق قناعت می‌کنی؟

پسرک گفت: میزبان هر چه متواضع، خدا راضی‌تر.

مرد پس از خوردن طعام، چشمانش سنگین شد و سر بر بالش نهاد و خسبید.

اندک اوانی نگذشته بود که مادر پسرک از راه رسید.

از پسرک جویای اخبار شد و پسر ماوقع مشروح کرد.

مادر گفت: ای خبیث، غاب فاسد به میهمان خورانده‌ای؟

پسرک با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: مادر چرا بهتان می زنی؟ خواستم خدمتی کرده و البت جلوی اسراف برگرفته باشم.

مادر پسر که کاتوزی پاکدل بود از شر پسر به خدا عایذ گشت و گفت:

خدایا خودت به داد این مرد رس که از مانده طعام ناخوش نشود که بدین‌حال شرمسار درگاهت خواهم بود.

مرد فاطِن که خود را به خواب زده بود، فاژیدن آغازید و چشم بر گشود و فی الفور کاجی بر پسر نواخت و رو به مادر گفت:

دعایت در دم اجابت شد مادر، الحمدلله که افعال پسرت مرا به تامل وا داشت تا سبکسری ننموده و عنان اختیار از کف ندهم.

روی از طعام پیشکشیش گرفته آنرا در انبان ریخته و  به مختصر نان و پنیر خود بسنده کردم.

پسرک گفت: کی چنین کردی؟

مرد گفت: همان دم که برای آوردن آب و نمک راهیت کردم و در مطبخ کاتوره یافتنشان بودی.

مرد زیرک از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود.

خب دیدید که مرد روایتمان فاطِن بود.

تا روایتی دیگر بدرود.

 

*: منظور همان ستاره ای است که در چشمان کاراکترهای مورددار و نیرنگ باز کارتون پسر شجاع می درخشید.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. سلام عزیزم. هر بار که نوشته‌ات را می‌خوانم از این همه چیره‌دستی حیرت‌زده می‌شوم. بنویس عزیزم. بنویس که به جایگاه خوبی خواهی رسید.،♥️♥️♥️

    1. ممنون مریم عزیزم
      نام نیکومنش واقعن برازنده تو دوست مهربون و خوش انرژیه
      منم برات آرزوی بهترینها رو دارم دوست خوبم ( ایموجی قلب)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *