بارگذاری نوشته

بی‌حس و حال قلم نویِ آزرم‌گینت*که توی قلمدان دست به سینه ایستاده بر می‌داری و می‌خواهی شروع به نوشتن کنی که صدای دست‌نگه‌دار ذهنت بلند می‌شود.

از صبح کارش را شروع کرده و دارد بامبول در می‌آورد.
می گوید:

نمی‌شود، نمی‌توانی. آخر برای چه؟ می‌خواهی با این قلم کدام قله را فتح کنی؟
نکند قلمت را با عصای کوهنوردی اشتباه گرفته‌ای؟
نویسنده آسمان‌جُلی که توی لغت‌دانش سر جمع ۱۰،۲۰ لغت بیشتر نیست و صدای دارانگ دورونگ چُمچه‌اش برای نوشتن هر بار بلند می‌شود به قله که سهل است به یک تپه کوچک هم نمی‌رسد.
بیهوده تلاش مکن که آرامَندَن بِه زِ بی‌هوا کُمیت تاراندن.

به‌به چشمانم روشن چه ذهن خلاقی دارم، به خاطر اینکه جلویم درآید شعر هم می‌گوید، این اولین بار نیست که به رگبار یاس و تاسف بستتم، می‌شناسمش همان منِ‌ملامتگر است.

آغازیدنش که این باشد پایانیدنش معلوم است، واضح است که با این رویه هیچ نوشته جان‌داری به دنیا نخواهد آمد.

سعی می کنم تمام حرف‌هایش را نشنیده گرفته، خودم را به بی‌خیالی بزنم. شروع می‌کنم به نوشتن.
قلم نو، گویا جوهر به مذاق نی‌اندامش خوش نیامده، قِی می‌کند و آغارش* روی کاغذ می‌ماند.
نکند حامله باشد؟!
آفند آغاز می‌شود، قلم با آن حالش راه افتاده برود که کاغذ راه نمی‌دهد، در واقع کار از جای دیگر آب می‌خورد، کار ذهن است که پایش را روی پدال ترمز گذاشته و بر نمی‌دارد.
آب کوریش* بعضی وقتها اینجوری گل می‌کند و نم اطلاعات و تخیل پس نمی‌دهد.

در این حالت می‌توان سه رخداد را رخ داد:

  1. تسلیم شدن
  2. مقاومت کردن
  3. تغییر ذهنیت

۱.تسلیم شدن در مقابل ذهنی چنین افسرده‌حال گالُم‌*طور معلوم است که عاقبتش در آغوش کشیدن زانوانی نحیف است و مرور ناکامی‌های ‌‌‌‌‌‌‌‌زندگی با رزولوشن فول اچ دی که آخر دست هم به زل زدگی به گوشه اتاق و ریختن گوله گوله اشک می‌انجامد.

۲. حالا فرض کنیم که بخواهیم مقاومت به خرج داده جلوی این قُلدُر دربیایم، برای این کار قلم را با تحکم بیشتر روی کاغذ هُل می‌دهیم و چشمانمان را  مدام ریز و درشت‌تر می‌کنیم تا بتوانیم ایده های نادیدنی را ببینیم که البته تلاش‌ها بی ثمر است و قلاب شکار همچنان در فضا معلق مانده و ایده‌ای گیر نیفتاده‌ است.
برای دست خالی نبودن درست همان‌طور که ذهن مایوس‌گر، فقرِلغت دانمان را به رخ کشیده بود، شش، هفت تا کلمه دم دستی از همان کشوی جلویی ذهنمان بیرون کشیده به بیخِ ریش یک موضوع تکراری آب بسته، مرتبن یک معنا را با چند لغت مترادف بلغور می‌کنیم و به زعم خود نوشته‌ای می آفرینیم .

آن هم چه نوشته‌ای، نوشته‌ای بی هیچ چنگی به دل که مخاطب نازل شده دو سه سطر از آب‌لمبوی‌ِ*نه‌چسبمان را مزه مزه کرده، برای فرار به سرعت دست به دامن علامت ضربدری که در حال اعلان هشدارِ: مخاطب هوشمند زودتر بکیلک، بکلیک است، می‌شود.

و در حقیقت مخاطب با همان ضربدر تیکاندنش به زبان بی‌زبانی می‌گوید: ای نویسنده‌گرام، ای مجسمهِ مسلمِ توهمِ نویسندگی، ای خوشحال، زهی خیال باطل که تصور کنی بنشینم و این سوپ آب زیپوی* بی مزه‌ات را سر بکشم.
واقعن خیال کردی با مزه‌ای تکراری؟

۳. رویداد سوم تغییر ذهنیت ذهن، همان اصل کاری است که باید انجامش دهیم.
در حقیقت به همان نحو که تسلیم ذهنِ منفی شدن، خوش‌آتیه نیست، آشیبدن با آن هم جواب نمی‌دهد، مثل این است که بخواهی برای رها شدن از دردِ انگشت، انگشتت را قطع کنی.

کاری که باید کرد این است که گیج و گورش کنی، حواسش را پرت کنی، ذهن را می‌گویم تا یادش برود که داشت به چه چیز فکر می‌کرد، چطور داشت زیر پایمان را خالی می‌کرد و آیه‌های یاس برایمان می‌خواند و این کار را می‌توان با تنظیم کردن پیچ احساساتمان روی موج حال خوب انجام داد، اما چطور؟

با فکر کردن به همه داشته‌ها و موفقیت‌هایمان، با بزرگنماییشان، با نوشتنشان، حتی آن ذره‌‌ترینش که دیده نمی‌شود و چسبیده به حفره کوچک انتهایی جمجمه و با کارتک هم نمی‌شود کَندَش.

با فکر کردن به علایقمان، آلاوه* دل‌خوشی هایمان شعله ور می‌شود و وجودمان لبالب از احساسات خوب و دلپذیر شده، خونمان به قُل‌قُل می افتد و آمپر ذهنمان هی می‌رود بالا و بالاتر و در نتیجه مست و حیران شده و سررشته غرها و تمام آن آسمان قُرُمبه‌های انگیزه‌سوز را فراموش می‌کند و ساکت و متین سر جایش می‌نشیند و درونمان پر می‌شود از حس خوبی شبیه به قِلقِلک و می‌بینیم که چقدر نوشتنمان می‌آید.
اصلن دلمان می خواهد یک خورشت نوشته آرام پز برای خودمان و مخاطب بار بگذاریم که قاشق قاشق میل کند و بگوید به به قاشق بعدی لطفن …

و در همین مستی و راستی است که کم کم سر قلاب شکار ایده هم شروع می‌کند به جنبیدن و ایده‌ها یکی یکی سرُ می‌خورند وسط حوضچه ذهن و کلمات تازه که تا این لحظه خودشان را رو نکرده بودند، مثل ذرت بو داده پات پات می‌جهند وسط جمله‌ها
و بعد خلاقیتی که در مرحله خودانگیختگی و برشمردن موفقیتها از زیر خروارها خاک ناامیدی کشیده بودیمشان بیرون، اینجا وارد عمل شده، به صورت خوشمزگیانی چون چند پَر شکر، فلفل، چاشنی ملسی از تعلیق و… رخ می‌نمایند و آدم دلش قیلی ‌ویلی می‌رود که ساعت‌ها با دل و فکری آرام و خوشحال بنشینید و بنویسید و نوشته بارگذاری کند، حتی با خودکاری که مدام بالا می آورد.

 

 

* معنای برخی کلمات :

آزرم گین: متین و با حیا

آغار:نم

آب کور: خسیس

گالم: شخصیت ناامید با دیالوگ من میدونستم کارتون قالیور

آب لمبو: له و شل شده

آب زیپو: خیلی آبکی

آلاوه: شرر آتش

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

10 پاسخ

  1. چقدر حس نزدیکی داشتم با این متن زهرا جان ، احساس کردم دارم خودم رو میخونم ، لذت بردم ، موفق باشی عزیزم

    1. خیلی خوش اومدین به خونه مجازیم معصومه عزیز
      پیام زیبا تون خیلی حس خوبی بهم داد
      احساس کردم دارم خودم رو میخونم … این یکی از زیباترین پیامهایی بود که تا حالا داشتم
      منم براتون آرزوی بهترینها رو دارم نازنین

  2. چه متن قشنگ و بامزه‌ای، چه قلم توانمندی و چقدر زبان‌آور!
    هر بار که متنی از تو می‌خوانم در دلم هزار بار تحسینت می‌کنم. بنویس که نیکو می‌نویسی، زیبا قلم.
    موفق باشی گلم♥️♥️♥️♥️

    1. مریم عزیز
      چقدر پیامات پر از گل و مهربونیه
      و من هر بار به نیکو منش بودنت بیشتر ایمان میاورم
      زنده باشی عزیزم
      قلمت سبز و حضورت پاینده دوست عزیز نویسنده من

  3. ماشاءالله خلاقیت از رقص واژگانت می‌ریزد زهرا بالا
    رشد تصاعدی دایره واژگان محسوس است
    به پیش ای نویسنده، ای واژه‌پرداز، ای بالا (ایموجی کاملا جدی‌ام)

  4. پیش‌تر گفتم طنزنویسی، استعداد ذاتی شماست.

    حالا اما شک کردم که حتما خلاقیّت زیاد، زبان‌آوری، و به فعالیت واداشتن، ذهن مخاطب هم، جزو استعداد های شما بوده و من، بصیرت دیدنش رو نداشتم.
    اما با خوندن این متن متوجه شدم که این‌ موارد هم جز استعداد‌های شما بوده و هست.

    ارادتمندم.

    1. پیامهاتون سرشار از انرژی مثبت و انگیزه بخشیه
      ممنونم به خاطر حضور ارزندتون
      پاینده باشید هنرمند نویسنده

  5. زهرا جان با تمام پرش‌های ذهنی که داشتم و پارازیتی که هی رفت و اومد این متن رو خوندم و لذت بردم. افرین به تو که آرام آرام داری لغت ها رو وارد نوشته‌ات میکنی یه پیشنهاد مثل تمرین های کلمه برداری برخی از لغت ها که نا اشنا و نامانوس هستند رو معنیشون رو زیر نوشته ات بیار که اینجوری من مخاطب کم سواد هی مجبور نباشم برم سراغ لغت نامه و با وجود پارازیت‌های بسیار اطرافم حظ کامل از مطلبت ببرم.

    1. اتفاقن لیلون جان تو فکرش بودم اول بنویسما بعد دیگه یادم رفت.
      راستی از کلمه ها به این متن رسیدم، اما دیدم کلمه ها کمند دیگه اسمشو نذاشتم کلمه بازی
      ممنونم که همیشه دست ای ولت روی شونمه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *