اگر نمی‌ترسیدم چه می‌شد؟

هنگام پیاده‌روی چشمم به توله سگی افتاد که سرش توی سطل ماست گیر کرده بود؛ از آنهایی که باریک و درازند.

توله بی‌نوا عوووو عووووهای سوزناکی سر می‌داد و مدام سرش را بالا و پایین می‌برد تا از قفسی که سرش را گرفتار کرده بود آزاد شود.

فایده‌ای نداشت.

به سمتش رفتم، ۱۰ قدمی بین ما فاصله بود که دیدم در سمت راستم ماده سگی آرام آرام در حال نزدیک شدن است، خواستم به طرف توله بروم و سطل را از سرش بیرون بکشم که پارس‌های سگ ماده بلند شد.

مستأصل ماندم، نکند فکر کرده قصد آزار توله‌اش را دارم.

اصلن او مادرش بود؟

پارس کنان نزدیک‌تر شد، علارغم اینکه خیلی دلم می‌خواست توله بی‌چاره را از آن وضعیت اسف‌بار نجات دهم، رفتن را به ماندن ترجیح دادم.

کمی دور شدم و آن‌ها را زیر نظر گرفتم.

سگی که گمان می‌کردم مادرش باشد، هیچ کمکی به توله در حال تقلا نمی‌کرد و گاه گاهی فقط نگاهش می‌کرد و در کنارش به دنبال یافتن غذا توی جوب بود.

دقایقی بعد پژویی از مقابل آن‌ها عبور کرد.

خدا خدا می‌کردم ماشین را نگه‌ دارند و کمک کنند.

گویی پسری که در صندلی عقب نشسته بود، توله بدبخت سطل به سر را دیده بود.

ماشین که چند متر جلوتر رفته بود، دنده عقب گرفت و برگشت.

پسر پیاده شد و تا خواست سطل را بیرون بکشد، سگ ماده شروع به پارس کرد و این بار لحظه به لحظه از آنها دورتر می‌شد.

پسر هم مثل من کمی مردد شد اما با دور شدن سگ، سطل را بیرون کشید و توله را نجات داد.

وقتی ماشین حرکت کرد، سگ ماده پارس کنان به دنبال ماشین راه افتاد.

کلن فاز این سگ ماده برایم گنگ بود، ولی به نظر در حال تشکر از آنها با پارس‌های بلند بلند بود.

اما در مورد من چرا احساس ناامنی کرد و پارس کنان در حال نزدیک شدن بود؟

فرضیه‌های من:

۱. به خاطر عینک آفتابی بود که بر چشم داشتم؟!

۲.به خاطر دستکش‌های سیاهم؟!

۳.شاید داشت می‌گفت: د چرا معطلی زود باش کمکش کن.

۴.شاید لحظه‌ای که دیدمش و حس ترس در من بوجود آمد، این انرژی منفی او را به واکنش واداشت؟

و شاید اصلن سگ ماده در مواجهه با من ناشی بازی درآورد و مرا از صحنه فراری داد و در بار دوم دیگر مرتکب آن خطا نشد!

نظر شما چیست؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

6 پاسخ

  1. و من تنها میتوانم از کنار این جواب هوشدودود دودود گویان دور شوم
    اما مادره هم ناشی بازی درآورد و زود قضاوت کرد.

  2. گزینه ۴ رو به ۵ پیوند داده بودی . من بیشتر منظورم گزینه ۵ بود

  3. چه اتفاق عجیبی🙄 نمیترسیدی نجاتش بدی؟ من خیلی میترسم.🥲
    بنده خدا احتمالا میخواسته بگه نجاتش بده ولی زبون همدیگرو چون نمیدونستید سوتفاهم پیش اومد براتون.
    خدارو شکر که آخر ماجرا رو دیدی. چون اگه نمیدیدی و پایان خوشش رو برامون نمیگفتی، فکرم حسابی درگیرش میشد😄

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *