کمی طنزپردازی

کمی طنزپردازی با سوال:

 

چرا توی قورمه سبزی به جای لوبیا لپه نمی‌ریزن؟

 

1. چون قورمه‌سبزی به نفخش شهره است و لپه در مقایسه با لوبیا نفخ چندانی در چنته نداره.

2. چون سبزی میونه خوبی با لپه نداره.

3. چون اولین نفری که قورمه سبزی درست کرد، لوبیا زیاد داشت.

4. چون لپه رو ریزتر از لوبیا می‌بینیم.

5. چون قورمه سبزی از خانواده آشه و لوبیا ژن مشترکه.

6. چون لپه خیلی پر رو میشه.

7. چون لویبا چشم قورمه سبزیه و همیشه چشم درشت زیباتر از چشم ریزه.

 

♦♦♦

1. چرا هر وقت تو هر کاری خیلی دقت کردیم گند زدیم؟

2. چرا تا میخواییم یه کار خوب بکنیم دقیقن شرایط ایده‌آل انجام یه کار پست فطرتانه ظهور می‌کنه؟

3. چرا وقتی گوشیمون رو هواپیماست تا به کارامون برسیم، اونی که سالیان سال زنگ نمیزنه، هوس میکنه حتمن باهامون حرف بزنه.

4. چرا وقتی سعی می‌کنیم حواسمونو جمع کار باشه، حواشی زیباتر از قبل جلوه‌گر میشن.

5. چرا هر وقت شیشه‌هامونو پاک می‌کنیم بارون می‌باره؟

6. چرا تا میخواییم بچه درس‌خونی باشیم، خانواده هوس سفر می‌کنن؟

۷. چرا تا میخواییم مرتب باشیم، مهمون بریز بپاش‌دار از راه می‌رسه؟

8. چرا تا میخواییم رژیم بگیریم، دستور پخت هر چی شیرینی خوشمزه است برامون ارسال میشه؟

9. چرا وقتی تازه دندونمونو پر کردیم، هر جا میریم یا ته دیگه یا بادوم بوداده؟

10. چرا تا می‌خواییم سالم‌خوار بشیم، ملت با چی پلت میخوان خوشحالمون کنن؟

11. چرا تا میخواییم حواسمون به وزنمون نباشه هر جا میریم ترازو میره تو چشممون؟

12. چرا تا تصمیم قطعی می‌گیریم یه کاری رو بذاریم کنار دقیقن چند نفر از مزایای عالیش میگن و تازه میخوان شروعش کنن؟

♦♦♦

چرا شب می خوابیم؟

تا خدا یه شب تا صبح بتونه زندگی کنه.
برا اینکه شارژمون تموم نشه.
چون این تنها راهی که ساکت میشیم.
چون قراره یه جا دیگه بیدار بشیم.
برا اینکه دنیا یکم از دستمون راحت باشه.
تا چشممون کسی رو نبینه.
تا آرزوهامون یکم وربیان.

 

♦♦♦

چرا خورشید صبحا هست و شبا نیست؟

چون شبا باید چراغ خواب روشن باشه نه لوستر پذیرایی.

 

♦♦♦

1. یه روز یه تصمیم قاطع گرفتم که دیگه شیرینی نخورم که ظهر بابا زودتر از همیشه با یه جعبه شیرینی از راه رسید و گفت: از جلوی قنادی جدید رد می‌شدم، شیرینی مجانی می‌داد، اینم شیرینی مخصوصشونه که همه تعریف می‌کردن و تا حالا نخوردیم!

2. تازه سعی کرده بودم با تمرکز شدید درسامو بخونم که بوی سوختگی از توی آشپزخونه به دماغم خورد، یادم افتاد که مامان گفته بود حواست به غذام باشه.

3. همیشه تو مهمونیا دیر آماده میشم و صدای همه درمیاد، یه بار زودتر دست جنبوندم و آماده شدم که زنگ زدن مهمونی کسنل شده.

4. تصمیم گرفتم ترسو بذارم کنار و برم هر جور شده رانندگی یاد بگیرم که خبر تصادف دوست و فامیل از هر طرف رسید.

5. دیدین تا واکس نزدیم به کفشامون همه جا تمیزه، الا کفشمون، اما وقتی واکس می‌زنیم کلن هر جا میریم ساخت و سازه.

6. یه روز تصمیم گرفتم صبح خیلی زود بیدار بشم تا بهتر به کارام برسم که صدای پیام گوشی اومد، دیدم دوستیه که مدتها ازش خبر نداشتم و نوشته بهم زنگ بزن کار خیلی واجبی باهات دارم.

7. تا حال دقت کردین تعداد گافهامون دقیقن متناسب با شدت تصمیمون به حواس جمعیه؟

 

 

کمی تمرین طنزپردازی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

2 پاسخ

  1. خیلی خوب بود. من همیشه گفتم تو طنز فوق العاده ای داری.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *