دست به آفرینش بزن
قسمتی از یک کار را انجام داده بودم و برای پایان دادنش هم باید کارهایی انجام میدادم.
یک آن با تجسم نتیجهکار، وجودم پر شد از شور زیبایی از یک خلقت، حال خوب یک خالق.
حالی شبیه به تاپ تاپ زدن تحسینبار عزیزی روی شانه که هزار بار از هر هدیهای بیشتر میچسبد و آبِ قندهای دلت را روان میکند.
و من خود را خالقی دیدم که قرار است خلقتش گوشهکوچکی از این دنیا را به خود اختصاص دهد.
البته که قد و قواره مخلوقم حتی با اَبَرمیکروسکوپهای کائنات نادیدنی است اما مهم این بود که بخش کوچکی از روحم را در آن جای داده بودم.
حسِ خالق آن موجود کوچک بودن، به اندازهای بزرگ بود که لبخند وجد بر لبانم نشاند.
با درک این حس، ذرهای گردوار از حال خوب خدا را فهمیدم وقتی انسانی به عظمت ما آفرید که روح خودش را درونش کار گذاشته بود.
فکرش را بکنید، خدا هم حالی شبیه به من و شمای خالقِ خلاق داشته و نتوانسته از این وجد حرفی به میان نیاورد و گفته: دم خود خدام گرم با این خلقتم که خالقی مثل من نیست.
برای ایجاد حال خوب، لازم است دست به خلقت بزنیم، اندازه مخلوقمان مهم نیست، مهم این است که با شور یک خالق بخشی از روحمان را در کالبدش بدمیم.
دروغ چرا؟
خدا اگر ما را نمیآفرید، به خالق بیبدیل بودن خود هیچوقت پی نمیبرد.
نتیجه: سعی کن آفریننده باشی تا پی به عظمت درونت ببری، آنوقت هر روز خدا را در حال وجد از خلقت خودت، میبینی.
اندازه آفرینش مهم نیست، مهم روح و تلاشی است که در آن جای میدهی.❤️
۱۶ هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها