دیدار دوباره پیرِ نویسنده

دیدار دوباره پیرِ نویسنده

یکسالی می‌شد که ازش خبری نداشتم.
آخرین بار خنده‌ی حلواشکری گونه‌ عجینیش خاطرم مانده و سر بی مویش.
عِجین پیرمرد مهربان فیلم اوشین را می‌گویم، شاید هم اِجین درست باشد اما تشابه ظاهریش با کلمه عَجین برای کمی سردرگمی اولیه و کشف ثانویه، ماجراجویانه‌تر بود.😁

بلی، می‌گفتم که فراموشم شده بود تا همین چند دقیقه پیش، که باز صدای خنده‌اش را شنیدم.
پیرِ نویسنده را می‌گویم که اینجا اولین بار رونماییش کردم.
عجیب با دیدار دفعه‌اولمان مو نمی‌زد، همان چهره و همان حالتها، فقط لوکیشنش را تغییر داده بود.
روی نیمکت کنار پله‌های پارک نزدیک خانه‌مان نشسته بود و کیفور از گرمای دلپذیر خورشید پاییز غرق تماشای درختان رنگارنگ بود و آسمان.

زودتر از من سلام کرد و گفت:
به به نویسنده جوان، سلام، نیستی؟
با لبخندی شبیه لبخند نوه به پدربزرگش، گفتم: سلام، خوبین؟ چرا هستم اما کم، خیلی کم.

گفت: نه مثل گذشته نیستی، من هر روز پشت صحنه حواسم بهت بوده و هست، عوض شدی.
از نوشتن کمی فاصله گرفتی، دیگه مثل قبلنا نمی‌نویسی، خبری از اون ذوق و برق کودکانه تو چشات نیست.
می‌دونم الان میخوای چی جوابمو بدی؛ اینکه چشمات خسته میشن، وقت نداری و …
باشه همه اینا درست، اما تو حق نداری پرنده روحتون زنده زنده بکشی.

خیلی تو بحر این نباش که باید یه مطلب درجه یک یا حداقل قابل سرو جلوی خودت و مخاطب بنویسی، از اولشم قرار بود فقط! بنویسی، درباره مشکل موضوع برای نوشتن هم که اون دفعه گفتنیا رو بهت گفتم.

تو باید نذاری ارتباطت با قلم و کاغذ قطع بشه.
دخترم حسم بهم می‌گه وفاداریت به نوشتن در حال کم‌رنگ شدنه‌.
نذار این اتفاق بیفته، نذار (اشک را در چشمانش دیدم)
چند خط اراجیفم که بنویسی قبوله، مهم اینه نخ از دستت در نره.
نوشتن درست باید برات بشه مثل یه وعده غذا، که به جای جسم، روحت بهش نیاز داره.

امروز گفتم بیایی اینجا تا بهت بگم، هر روز به خودت قول بده، ۵ دقیقه حداقل بنویسی.
این ۵ دقیقه، در حکم باز کردن قفس پرنده‌ روحته که با همین ۵ دقیقه پرواز، زنده می‌مونه.
نوشتن زنده نگهش می‌داره.
پس بنویس.
به خاطر اون بنویس…

پیر نویسنده آخرین حرفش را زد و در حالی که با لبخند نگاهم می‌کرد از روی نیمکت بلند شد و بدون خداحافظی مسیر رفتن در پیش گرفت.
رفته رفته در حال محو شدن بود که پرنده روحش را روی شانه‌اش دیدم.

یادداشت قبلی
۲۰ آبان هزار و چهارصد و دو
✍️ نی‌نوا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *