پدربزرگ رفت اما گاوش زایید!

پدربزرگ رفت اما گاوش زایید!

پدربزرگ رفت.
گاو پدربزرگ زایید.

هر کس چیزی افاضه کرد:
من شک کرده بودم
اما حرف حق را باید زیر لحاف گفت.

دیگری با تاسف:
پشت مرده حرف خوب نیست
اما عجب مرد هوسبازِ بی‌چشم و رویی
در دیزی بازه حیای گربه کجا رفته

مادربزرگ بو برد
نفرین و های های گریه شروع شد
خیرگی بود و پریشان‌حالی
و تمام اعمال و رفتار همسر در حال بازبینی

فرزندان؛ مادر، دایی و خاله‌
همگی غرق در دندان قروچه و نفرت

مادربزرگ جدید جوان‌تر از مادربزرگ
لام تا کام بی‌حرف
با سکوتی بدرنگ
یادآور جواب ابلهان خاموشی!
دایی ناتنی هم بود
۲۰ ساله و سخنگوی مادر

شگفتا از زندگی ۲۰ ساله‌ی پنهان باباجان!

وجنات جوان می‌گفت:
هر کاری به خاطر ارث

کاشف به عمل آمد
پدربزرگ در سفر بود
زن جوان هم در ترمینال
کیف پول زن را زدند
پدر بزرگ کمک کرد
زن، قلبش را دزدید

تفسیر مادربزرگ و خاله:
چشم بود و ابرو و حتمن عشوه
و بعد پدربزرگ هی تنهایی سفر رفت

تنها حرف مادربزرگ تازه:
هم را دیدیم
قلبمان تپید
فهمیدیم نیمه‌های گمشده‌ایم
دیر هم را یافتیم.

الغرض
حواسمان باشد
گاه کمک کردن
زل زدن به چشم و ابرو و عشوه ممنوع

اگر متاهل هستیم
یقین کنیم که کاملیم
به دنبال گمشده نباشیم
وگرنه گاومان روزی خواهد زایید.

۲۵ فروردین ۱۴۰۳
✍️ نی‌نوا

طنز

جمله_کوتاه

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *