بوی سیگار

بوی سیگار

جنجال آن روز، یکی از به یادماندنی‌ترین خاطرات دوران دانشجوییم است.

استاد کیفور از سیگاری که دودش را به کلاس دمیده بود، آخرین پوک را زده، مساله‌ی چغر بد اثباتش را روی تخته می‌نوشت که دانشجوی موقر تازه‌واردِ کلاس، سرفه‌کنان اجازه خواست و گفت:
استاد ببخشید یک انتقاد داشتم؛

استاد که خود را برای تعمق بیشتر روی اثبات مساله آماده می‌کرد با بی‌اعتنایی و اعتماد به نفس سرش را به طرف صدا برگرداند و گفت: بله؟

مهدوی گفت:
استاد، شما یه الگو‌ هستین، این درست نیست که تو کلاسی که همه‌ داریم توش نفس می‌کشیم، سیگار بکشین…

اینجا دیگر سرفه امانش نداد.

استاد که انتظار چنین حرفی را نداشت به یکباره رنگش به سرخی گرایید و با عصبانیت تمام گفت: چی گفتی؟گم شو بیرون… بیرون.

مهدوی مستاصل با ناراحتی و سرفه کنان کلاس را ترک کرد.

سکوت سنگینی فضا را گرفت.
استاد در حالی که با تنفر، همه‌مان را از زیر نظر می‌گذراند، با تحکم و تأسف سری تکان داد و گفت: واقعا متاسفم که این‌طور دانشجوی گستاخ و بی‌ادب سر کلاسم می‌بینم.

ساجدی دانشجوی زرنگ کلاس نتوانست جلوی خودش را بگیرد، دستش را بلند کرد و گفت:
استاد ببخشید، بی‌غرض مهدوی بی‌ادب و گستاخ نیست، ناخوش‌احواله، اولین بار بود که اومده بود کلاس، همش جزوه‌هامونو می‌گرفت از کلاس عقب نمونه، چند تا اثبات رو بلد نبود، امروز اومده بود ازتون بپرسه.

احمدی یکی دیگر از دانشجویان که با حرف ساجدی جرات پیدا کرده بود، از جایش بلند شد و گفت:
استاد با احترام تمام به تدریستون که بی‌نظیره، بی‌طفره، من و چند نفر از بچه‌ها هم هر وقت شما سیگار می‌کشین به سرفه میفتیم.

همهمه بلند شد و صدای راست میگه‌یمان در حال بلند شدن بود که استاد با مشت، محکم روی میز کوبید.
او که منتظر چنین بازتابی نبود و می‌شد عصبانیت و بیچارگی را در چهره‌اش دید، کیفش را برداشت و با صدای بلند گفت: شما لیاقت استادی مثل من رو ندارین.

بماند که سر آن موضوع رئیس دانشگاه چقدر سین جین‌ و فحش‌بارانمان کرد: الدنگ‌ها حالا کارتان به جایی رسیده که استاد پروازی، می‌پرانید؟!”
بالاخره با وساطت رئیس و ترتیب دادن معذرت‌خواهی فرمایشی، استاد به کلاس برگشت اما دیگر هیچ وقت مهدوی را ندیدیم.

شاید ترک تحصیل کرد، شاید خط و نشان برایش کشیدند، شاید هم به خاطر بیماری دیگر نتوانست بیاید، اما هر چه بود بعد از آن روز دیگر هیچ استادی سر کلاسمان سیگار نکشید.

نی‌_نوا

۲۶ دی/۳

کلمه_بازی

داستانک

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *