لبخند پیروزمندانه
مسلول* در مقابل شمشیرِ مسلولِ خونآشام، سپر انداخته بود.
تمام حربههای علم پزشکی برای بیرون راندن دشمن ویرانگر بیهوده مینمود.
مرگ هر لحظه در حال کندوکاو و پرسه در بند بندِ کالبدِ رمق از دست رفته و برافراشتن پرچم تسخیر و قلمرو جان، هر قدم در حالِ تسلیم و فروپاشی.
مرگ در حال پیشروی بود، اما تا رخنه بر قلب، آن منبع زندگی، نیازمند نیرو و جزم عظیمی بود؛
آن قلبِ مالامال از شور و وجد زندگی.
اما در این سوی میدان، در مقرِ زندگی؛ قلب،
مبارزه با مرگ آغازیدن گرفته بود.
کشمکش، کمابیش در جریان بود و به نظر نبردِ نابرابری مینمود، پرچمِ نیستی هر لحظه در قلمرو هستی در حال افراشته شدن، سرفههای خونین برآمده از عمق جان، رگباروار و ضربانِ هر لحظه رو به میرایِ زندگی …
به کاویدن قلب خود پرداخت، خاطرات زیبا، عاشقانههای شیرین، لحظاتی لبریز از حضور و لبخندها را یک به یک از کوچهپس کوچههای قلبش بیرون کشید.
او زندگی که ارزش زیستن داشت را پشت سر گذاشته بود و تمام آن، آنهای خاطرهانگیزِ زیبا با تمام وجود، هنوز در حال نفس کشیدن بودند.
لبخند زیبایی بر لبش نشست.
دیری نپایید که عاقبت، مرگ بر حریمِ مقدس وجودش نیز استیلا یافت و برای همیشه طنین زیبایِ قلبِ زندگی را به سکوتی ابدی مبدل ساخت.
اما لبخند روی لبِ قربانی، حکایت دیگری داشت.
حکایتِ چیرگی بر مرگ؛ لبخندی که بر فراز همهی تسخیرات مرگ در قلمرو جان، به اعتزاز درآمده بود.
۳”خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار ِ دوستی را
کشیدند و نرنجیدند و رفتند”
پروین اعتصامی
*مَسلول: بیمارِ مبتلا به سِل / برکشیده
#نی_نوا
۲۲ بهمن/۳
فهرست
Toggleکلمه_بازی
داستانک
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها