طوسی سیاه یا سیاه طوسی!
- “ببین رها!
تو هنوز اول جَوونیته.
پیروز نشد یکی دیگه.
حالا چندان تحفهایم نیست این شازده!
اون روز دم حجرهی بابات دیدم،
خیلی دماشغو بالا گرفته بود.
بیشتر از اون که چشمش به آدما باشه به فرشا و بروبیای بابات بود.
کم مونده بود من واسش برای عرض ارادت دو لا راس شم.
خودتو دست پایین نگیر، تو این پسر رو خوب نمیشناسی. “
- “تو رو خدا بس کن خاله، اگه که آدمشناس و مردشناس بودی که خیلی ببخشیدا تا حالاش ازدواج کرده بودی.
من پیروز رو دوست دارم و خیلی زودم با هم ازدواج میکنیم.”
+” هی دخترجان.
من از اینکه مجردم ناراحت نیستم.
من زن بیاحساسی نبودم که از دوست داشته شدن بدم بیاد.
منم ….
هیییی ولش کن!
احساس یه طرف قضیه است، شناخت طرف دیگه.
نذار احساست مانع درستشناختن یکی بشه که با شروع زندگیه که آدما روی واقعیشونو نشون میدن.
موقعی که دیگه نمیتونی بااحساس رو حقایق سرپوش بذاری، یه جا میبرّی.
خدا نیاره اون روز رو که با یه بچه تو بغل به اشتباهت پی ببری.
من نه همه چی رو سفید میبینم نه سیاه.
اما این پیروزی که من دیدم یه طوسی سیاهِ که تازه با سیاه طوسی توفیر داره.
دلم نمیخواد یه روز پشیمون ببینمتو و ناگفته خودت از دلم،” دیدی گفتم خاله!” رو بخونی!”
نی نوا
۱۷ اسفند/۳
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها