درس عبرت

درس عبرت

+”زنگ بزن ببین آبجیت اینا کجان؟”

-“محسن!
سال قبل اونجا خراب شدیم، چطوره زنگ بزنی مهتاب؟”

+”مهتاب؟
یادت نیست قرار بود برن شمال”

“اِوا، آره، پاک فراموش کرده بودم!

خب پس، راتو بگیر بریم باغ فک و فامیل که تو مسیرن، حالا هر کدومو دیدیم سفرشون چرب‌‌تر، تِلِپ می‌شیم.”

محسن با صدای درخشش ستاره‌‌‌ در چشمش؛ هشدار شخصیت‌های مورددار کارتون پسرشجاع، راه میفتد.
چند کیلومتری نرفته بودند که به باغ عمو بزرگ می‌رسند و بوی کباب منقل، حسابی آب لب و لوچه‌شان را سرازیر می‌کند.

به دقیقه نکشیده زن و شوهر جوری توی جمعیت بُر می‌خورند که گویی تمام بساط برای این‌ها چیده شده و چه شرم‌آور که گاو برایشان زمین نزده‌اند.

چند پلک نزده، محسن قُرررررر‌کنان قلیان‌کشان لمیده به پشتی آلاچیق بود و تخم‌مرغ به چانه بستن.

همه‌ی فامیل این زن و شوهر دنده پهن را می‌شناختند و می‌دانستند پاچه پاره‌تر از این حرفها هستند که با اخم و تخم یا بی‌محلی از میدان به در شوند.
کمی بعد موقع نهار شد و کسی که بیشتر از همه بال و ران به نیش کشید، محسن بود.

عروس‌عموی جدید که طاووس نام داشت و مثل اسمش زیبا بود اما مثل جاری‌هایش محجوب به حیا و خجالتی نبود و هر حرفی داشت، رک و پوست کنده می‌گذاشت کف دستت، اوقاتش تلخ شد.
توپش پُر، تا بساط نهار برچیده شد، با تحکم، قیچی باغبانی و اره را داد دست محسن و گفت:” پسر عمو بی‌مایه فطیره، حالا که اینجایین، برا اینکه غذاتون هضم بشه و کمک دستی هم به پسر عموهاتون کرده باشین آستین‌ها رو بزنین بالا و این مُو ها رو هرس کنین.
بفرمایین.”

پسر عموها از خداخواسته، محسن را انداختند جلو و به سمت تاک‌های باغ رفتند.

حالا نوبت پروین بود که هر چه لمبانده بود از دماغش درآید.

عروس عموها با چشم ابرو خیلی زود با هم هماهنگ شدند و طاووس، لیدر و سر زبان‌دار جمع گفت:
“پروین جان!
ما از صبح کلی کار کردیم تو ماشالله تازه نفسی، ظرفا دست تو رو می‌بوسه
پاشو عروس عمو که کلی کار داری.
خواست خدا بود که شما و آقا محسن بیایین کمک.”

زن و شوهر داستان که حسابی به یللی تللی و خود را مهمان سفره‌ی این و آن کردن عادت داده بودند، نمی‌دانستند که در همیشه به یک پاشنه نمی‌چرخد و بالاخره کسی مثل طاووس پیدا می‌شود که به غلط‌کردن بیندازندشان.

تا آنها باشند که کمتر زرنگی کنند و بی‌دعوت دست به سفره‌ی این و آن دراز کنند.

🎋راستی دوستان، شمام از این مدل تِلِپییون، دوست یا فامیل دارین؟😁

نی نوا

۱۴ فروردین/۴

داستانک

@neynava_nevesht

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *