کاریکلماتور
کاریکلماتور هایی زمستانه
زمستان تا سه دخترش را عروس نکند، نمیگذارد بهار خودی نشان دهد.
سرما چو از حد بگذرد، بهار خیال بد کند.
برفها تا دست به دست هم دادند، یخ زدند.
خورشید رفت تا برف زنده بماند اما برف از غم دوری یخ زد.
گل یخ تنها یخی است که خورشید آبش نمیکند.
زمستان، بهاری است که گرد پیری بر رویش نشسته.
برای آمدن بهار اسفند سوزاندم.
وقتی به تصویر یخ نگاه میکنم، چشمانم لیز میخورند.
آنقدر آدم یخی بود که تا از کنارش رد شدم، سرما خوردم.
یخ احساست، تنور دلم را سرد کرد.
آنقدر از زندگی دلسرد شدم که رگهایم یخ بسته.
حتی خورشید هم نمیتواند سردی نگاهت را گرم کند.
وقتی نگاهم به نگاهت تلاقی میکند، در وجودم گرما کولاک میکند.
بعد این همه مطلبِ یخ میچسبه
۷ اسفند ۱۴۰۲ نینوا
@neynava_nevesht
آخرین دیدگاهها