عقربه های ساعت
عقربهی بزرگ سیاه هنوز ایستاده است اما در آستانهی تکان خوردن است. داستان جالبی است. به آدمیزاد باشد کافیست یک ماه با کسی حشر و نشر کند تا از
دختر ماجراجو
دختر ماجراجو داستانک پیشانیش بلند بود و چشمانش آبی و پوستش سپید چون برف. جثه لاغر و نحیفی داشت و لباس به تنش زار میزد. با اینکه همیشه لباسهای
زخمهای دوران کودکی
زخمهای دوران کودکی ۳۵ ساله است اما موهای فرفری کُپ پدرش با آن چشمان میشی و بینی کوچک، ۱۰ سال جوانتر نشانش میدهد. توی آن صورت گردِ جو گندمی
آخرین خواسته!
ادامه نویسی/ داستانک به پنجره زل زده و گه گاه به در اتاق نگاه میکند تا ببیند کسی میاید یا نه. سرفه میکند و به سختی نفسش بالا میاید.
چقدر معلق ماندن بد است!
چقدر معلق ماندن بد است! امروز یک روز خوب بود اما یک اتفاق بد افتاد.وسط روز بود که همکارم پیام داد: سلام کانالمان از یوتیوب پاک شده!!! چشمانم روی
عینک آفتابی
عینک آفتابی داستانک / ادامهنویسی دستور داده بود نور اتاق را کم کنند.چشمانش به کمترین روشنایی، حساس شده بود و تیر میکشید. شبیه موش کورها شده بود؛چیزی که پیتر،
پاداش صبر و تعهد
پاداش صبر و تعهد #داستانک / #ادامه_نویسی شرط میبندم که داشت لاف میزد و از طرفی میخواست مرا هم کوچک کند. خدای من قشنگ مشنگ شدهام، شرط چیست؟! نیلو
محمدحسین
محمدحسین ادامه نویسی داستانک واقعیت زندان تلخ است و همه عمر در زندان بودن تلختر،اما این رفتار یک نوع فراموشی است.فراموشی همه آن چیزهایی که قلبت را مچاله می
بعدازظهرهای خلوت
بعدازظهرهای خلوت داستانک ادامه نویسی بعدازظهرها، میدان امام خلوت است. منتظر دوستم هستم تا با هم به باشگاه برویم.در حالی که بی هدف قدم میزنم نگاهم به دکه روزنامه
دستهها
- آنافورا (1)
- بزرگان (15)
- پادکستها (50)
- تاملات (139)
- توسعه فردی (113)
- تولید محتوا (15)
- حرفهای خودمانی (35)
- خاطره (5)
- خودشناسی (24)
- داستان کوتاه/ داستانک (160)
- سفرنامه (1)
- سوال-جواب (3)
- شعر (23)
- طنز (50)
- کاریکلماتور (36)
- کلمات (37)
- گزین گویه (6)
- لغتنامه (6)
- مقاله ها (34)
- مناسبت ها (7)
- نامه نگاری (3)
- نشستی با کتابها (41)
- نوشته درمانی (1)
- نویسندگی (30)
- وبلاگ (214)
- وبلاگ دوستان (18)
- وحشت (2)
- ویدیوها (3)
آخرین دیدگاهها