تازه نوشته ام داغ بخوانید

رفتنِ مهدی

رفتنِ مهدی گیج خیالات بی‌سروته بود که بشقاب لب پَر شده، دستش را برید.عصبی و ویش‌ویش گویان، با فشار انگشت سعی کرد جلوی خون را بگیرد.ظرفها را توی سینک

چرا گوش‌هایمان، مثل چشمهایمان نیستند؟!👀👂

چرا گوش‌هایمان، مثل چشمهایمان نیستند؟!👀👂 چرا چشم‌هایمان، پلک و دهانمان، لب دارند اما گوشهایمان نه پلک و نه لبی برای باز و بسته شدن، ندارند؟!دماغمان هم دری ندارد و

دستپاچگی

دستپاچگی! دستپاچگی!تمام عمر، همین یک کار را بلد بود.وقتی سر کلاس، معلم درس می‌پرسید یا توی دانشگاه، استاد فقط اسمش را برای یک حضور و غیاب ساده می‌خواند.فاجعه‌بارتر از

انباشتن

انباشتن انباشتن!کلمه این بود.کلمه ای که باید می‌گذاشتی جلویت و راست راست زل می‌زدی توی چشمش و بعد هر چه از دهانت که نه از ذهنت می‌گذشت می‌نوشتی. همین

لازم نیست آدم هر چی بلده نشون بده”

“لازم نیست آدم هر چی بلده نشون بده” “لازم نیست آدم هر چی بلده نشون بده”این جمله‌ی خدابیامرز مادربزرگم بود به پدرم وقتی سر کار به جای پیشرفت پس‌رفت

خانم عزت‌اللهی ومیمون

خانم عزت‌اللهی و 🐒 روز بسیار سختی را پشت سر گذاشته بودم و افکار مشوش و پریشانی داشتم. همینطور میمون‌های افکارم در جنگلک ذهنم در حال جیغ و ویغ

تعریف‌های زیادی!

تعریف‌هایِ زیادی! آن روز، نهار مهمان خاله‌خانم، خاله‌ی مادرم بودیم.زن بخشنده و کدبانویی که چند ماه یکبار همه‌ی زنان فامیل را دعوت می‌کرد، نهار می‌داد.او این عادت را از مادر

حرفهای تاثیرگذار یک خاله!

حرفهای تاثیرگذار یک خاله! شمایی که در حال خوندن این متن هستین یا خاله‌این یا در آینده قراره بشین، یا خاله دارین و یا لااقل تو زندگیتون یه دونه

دنیای رنگ به رنگِ داستان‌ها

دنیای رنگ به رنگِ داستان‌ها دنیای داستان‌ها، دنیای رنگینی است، دنیای جهان شمولی از کل کائنات، تمام موجودات زنده و بی‌جان.اشیا و حیواناتی که برای بیداری آدمی، ویژگی انسانی

خروس‌خوان سوم

خروس‌خوان سوم چشم گشود، نگاهی به پیرامون خویش افکند.در مقابل، تالاری بود مجلل و آبگینه با ستون‌هایی پرنقش و نگار. پیشکارانی بودند با ردا و قبای خَشم و حدمِ[ببخشید