پیش به سوی لذت شماره ۱۰ به توان n+۱
شاید برای شما هم پیش آمده باشد.
گاهی تنها با تصور یک موضوع، حس تجربه کردن به آدم دست میدهد.
یک مثال ساده پیشپاافتادهاش، حس قبل از شروع کار است که قبل از انجام کار، خستگی روی تنمان مینشیند.
مثلن همین دیشب، با مرور تیتروار موضوعات و مشکلاتی که در طول زندگی میتواند پیش رویم باشد، حس یک کولبر را داشتم با بار بسیار سنگین روی دوشش.
حسی شبیه به اینکه لهله زنان از کار زیاد، خسته و مانده از راه رسیده باشی که یکهو با لبخند برونکایی* طوماری از وظایف زیاد و مشقتبار جلوی چشمانت بگیرند و بگویند، خب حالا باید اینها را هم انجام دهی و بعد از آن سکوت سنگینی حکمفرما شود که ترجمهاش میشود فهمیدی؟ باید انجامشان بدهی حتی اگر جانت در بیاید.
واقعن به جز سیستم پارادوکسی پاداش و جزا، راحتی و سختی، نمیشد ایده دیگری برای بنیانگذاری جهان و خلقت ما آدمها در نظر گرفت.
اصلن میخواهم پا توی کفش خدا کنم و بگویم میشد با سیستم لذتها، هم داستان خلقت را پیش برد.
لذت شماره ۲، کیف کوککن تر از لذت شماره ۱، تازه مسیر رسیدن به آن لذت هم مشقتبار نباشد و پر از انگیزه باشد تا فرد قید حرکت به لذت سطح بالاتر را نزند.
تصور کنید چه جهان شادِ پر از گل و بلبلی میشد.
منحنی لبخند روی لب همه آدمیان.
البته که هیچ چیز بیایرادی در این جهان نمیتوان یافت و همین کار هم ایرادات خودش را داشت.
ایراد اول هم این بود که آدمها از دورنمای بالاتر شبیه مشنگها به نظر میرسیدند، اما خب مشنگی بهتر از زانوی غم بغل گرفتن است، نیست؟! تازه خدا همش انگار در حال تماشای برنامه کمدی بود و از خنده ریسه میرفت.
ایراد دوم، چروکهای زیادی بود که کنار لبهای آدمها از شدت لبخند ایجاد میشد که آن هم با کمی افزایش انعطاف پوستِ صورت در همان سلولهای اولیه آفرینش میشد رفع و رجوع کرد.
ایراد سوم که البته به نظرم حُسن هست، از دست رفتن کاربری بهشت و جهنم است که تازه میشد خلاقیت طراحی آنها را به خورد زمین داد و در جنبه لذتافزایی بیشتر به کار گرفت.
به نظرم خدا به پیشنهادم فکر کند، بد نیست.
معمولن میگویند نگاه نکن کی داره حرف میزنه، نگاه کن ببین چی داره میگه!
*برونکا: بچههای دهه شصتی میشناسندش، شخصیت پلید کارتون چوبین که تازه من بعد از مدتها فهمیدم او به آن بزرگی فقط یک خفاش بود.
۲۱ مرداد هزار و چهارصد و دو
✍️ نینوا
آخرین دیدگاهها