تازه نوشته ام داغ بخوانید

زشتِ‌زیبا

زشتِ‌زیبا آنچه می‌دیدی؛عنقِ مرده‌نگاهِ کریه‌منظر بود و آنچه می‌شد حدس زد:جفنگیات ناگفته‌ی ذهن بود و دلمرده‌گی‌های دَلمه‌زده‌ی دل. همکلاسی بود که هیچ دوستی نداشت و کسی هم دوستش نداشت

واحه‌ای در دل کویر

واحه‌ای در دل کویر یاد جوانی خویش افتاد؛آن زمان که چون مَهی زیبا در آسمان قلب بسیاری درخشیده بود.اَوانی سرمست از وجود پرغرور خویش که بسی دل‌ها خون کرده،

هر راست نشاید گفت!

هر راست نشاید گفت! یادش داده بودند که همیشه، تاکید می‌کنم همیشه راست بگوید، حتی اگر دعوایش می‌کردند و یا به ضررش تمام می‌شد. شب قرمه سبزی خورده بودند،

پنیرتو گم کن!

پنیرتو گم کن! توسعه فردی / کتاب کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد از اسپنسر جانسون، کتابی بود که با اقبال بسیار مخاطبان، مواجه شد.کتابی در حوزه توسعه‌فردی

رازِ یک لبخند

راز یک لبخند تندباد حوادث اغلب دو کار انجام می‌دهد یا ابرهای فرح بخش باران‌زا را از آسمان زندگیت می‌زداید یا ابرهایی با احتمال بارش سیل‌آسا فراهم می‌سازد.تو اگر

یک ورّاج موفق

یک ورّاج موفق آیا شما هم با این جمله موافقید؛سکوت طلاست و حرف نقره؟!اگر جوابتان مثبت است، نمی‌گویم سخت در اشتباهید، اما نرم در اشتباهید، همیشه هم این‌طور نیست.گاهی

باباخیراله

باباخیراله خانه‌ی کاهگلیش می‌ارزید به تمام پنت هاوس‌های بزرگ و مجللِ تهران.چراغ خانه‌اش همیشه روشن بود و روشنابخش راه ناامیدان.درِ چوبی خانه‌‌ی باصفایش همیشه باز بود.درست مثل دلش.طنین صدای

دمپایی به کفش گفت!

دمپایی به کفش گفت! + تو هیچ وقت گرمت نمی‌شه؟ – چرا. تو چی؟ هیچ وقت سردت نمی‌شه؟ + با این لباسی که پوشیدم چرا. اما اغلب منو جای

بوی شنبلیله‌ی افکار

بوی شنبلیله‌ی افکار گاهی خراشِ مغزِ خشن مداد فشاری است بر تن لطیف یک کاغذ؛جاپای قلمی که نمی‌فهمی اسهال گرفته یا عق می‌زند،محصول نفاخ سکته‌ی گاه به گاه جوهر

ناجیان برزخ (قسمت دوم)

ناجیان برزخیان!قسمت دوم قسمت اول فرد دوزخیِ خشنود از برزخ، نگاهی به تازه وارد انداخت و گفت:انگار اولین بار است که میایی و از هیچ چیز خبر نداری.ببین جان