آمار جانباختگان

رقم جانباختگان کرونا به صفر رسید .

خبری که مجری اتو کشیده شبکه 1 روز 12 خرداد ماه سال 1401 با تبسمی بر لب به سمعمان رساند.
این خبر مرا برد به روزهای اولی که این بیماری مثل لکه نفت هی بزرگ و بزرگتر میشد و بلاخره اقیانوس جهان را در برگرفت.
راستش را بخواهید تاریخ دقیق شروع بیماری را نمی دانستم، جستجوهای اینترنتی را آغاز کردم و خدا حفظش کند گوگل انگشتم را درست برد گذاشت روی این تاریخ: دسامبرد 2019 ، به عبارتی آبان سال 98، این تاریخ شیوع بیماری در چین بود.
یادم میآید شبکه های اجتماعی پر بود از اخبار کرونا و گمانه زنیهایی مبنی بر عامل بیماری که گاه خفاش و گاه مورچه خواربودند.
آن روزها با خودمی گفتیم تا کرونا بخواهد کوله پشتی ببندد و بیاید ایران کلی طول میکشد، تازه مسئولین بهداشت چین هم که دارند می گویند تلاش میکنند دارو یا واکسن بسازند، پس هنوز امیدی هست که بیماری دستش به ما نرسد.
اما عجب خام خیالی بزرگی کرده بودیم به ماه نکشید کلی کشور این طرف و آن طرف آلوده شدند و در کمال ناباوری دیدیم که ای دل غافل در دی ماه، همین جا بغل گوش خودمان در قم چند نفر مبتلا شده اند و بعد در تهران و حالا سرعتش از یک پلک زدن آدم هم بالاتر رفته.

یادم هست که چقدر حرص و جوش خوردیم از سهل انگاری و بی درایتی ها، اهمال کاری در اقدام ساده اما موثری چون قرنطینه .
آمار صعودی ابتلا و مرگ و میر، نفسمان را بند می آورد و حس میکردیم غول کرونا هر روز دارد به دم خانه ما نزدیک و نزدیک تر میشود، انگار همانجا پشت در ایستاده بود تا بدون ماسک ما را ببیند و توی صورتمان هو کند.
چه روزهای سختی بود،چه خانواده هایی که در کمال ناباوری عزیزان خود را از دست ندادند.
هر روز با ترس گوشی خود را روشن میکردیم که خدایا امروز پرچم انا لله برای چه کسی بالا رفته است.
روزهای تلخی که جان به سرمان می کرد.
فراموشم نمی شود شبهایی که پدر یا مادر به خاطر حساسیت، سرفه هایشان طول میکشید و من تا صبح خود خوری میکردم که نکند کرونا گرفته باشند،
خنده دار تر این بود که من بدون اینکه خودم بدانم همان اوایل نوبرانه کرونا، مبتلا شدم، اما علائم در من به جای سرفه، ضعف شدید بود و افت قند خون ، در عرض 10 روز 4 کیلو کم کرده بودم، همه میگفتند از اضطراب و استرس است.

تا چند ماه بعد خودم هم فکر میکردم از استرس ابتلای بیماری باشد، البته نه برای خودم، بیشتر برای پدر و مادرم، چون مادرم دو سال پیش علایم شبه کرونا داشتند و من شاهد سرفه های وحشتناکی که کبودشان می کرد بودم.
پدر هم که به خاطر ماهیت کارشان مجبور به حضور سر کار بودند، به این اضطرابها دامن می زدند.

اما دوستم با همین علایم نتیجه آزمایشاتش مثبت بود.

خلاصه که روزگار بدی بود،همیشه خدا آرزویمان این بود که آیا می شود روزی تلویزیون اعلام کند که آمار فوتی ها صفر شده و این بیماری برای همیشه از جهان ریشه کن شده است؟
و انگار ته این آرزو یک پوزخندی به خودمان میزدیم که بزک نمیر بهار میاد …

آمار فوتیها چهار رقمی شد و هر بار از جهش دوباره می گفتند و موج تازه.
ماسک شده بود جزئی از اجزای صورتمان، دیگر توی مغازه و حتی خیابان به همه به چشم یک ناقل بلفطره نگاه می کردیم.
گورستانها به سرعت وحشیانه ای در حال پر شدن بود.
همه جا پر بود از بوی الکل.
کم کم عادت کردیم،  البته عادت که نه دیگر گردن نهادیم بر این تقدیر که روزی هم امکان دارد ما مبتلا بشویم و اگر عمری باشد به هر حال میمانیم و اگر نه  این کرونا هم مثل همه صوانح دیگر وسیله ای است برای اینکه یک جوری از دور بازی حذف شویم .
این نباشد تصادف، یک بیماری و یا یک ایست ساده قلبی …
خلاصه این دو سال گذشت ولی به خون دل.
چه فداکاری و جان فشانی های که کادر درمان کشور از خود نشان ندادند.

بعد از آن همه فراز و نشیب غمبار رسیدم به روز 12 خرداد .1401
بالاخره محقق شد.

آرزوی هر روزه مان در آن سالهای سخت،
آمار فوتیها صفر شد.

یعنی هیچ کس به دست کرونا راهی دیار باقی نشد.
راستش را بخواهید این خبر چندان من را به وجد نیاورد.
نمی دانم شاید گذر زمان و عادی شدن همه چیز بود که این کیف را از من ربود و یا اینکه انتظارم برای تحقق زودتر به ریش قبایم بر خورده بود.
اما خب اینرا بگویم که همیشه آرزوهایمان کمی بعد برآورده می شوند، خیلیها میگویند درست سر وقت، اما من به این نتیجه رسیده ام که خدا خیلی روی متانت ما انسانها حساس است و دوست دارد که تحت هر شرایطی یک انسان با جنبه و با ظرفیت بمانیم.
دیدیده اید گاهی وقتی آرزویی زود برآورده می شود، از فرط شادی دیگر خدا را بنده نیستیم و خیلی خوشحالی از خودمان در می کنیم.

در این حالت به فاصله کم به طرز فجیعی مشکلی برایمان پیش می آید تا همه آن خوشی ها را از دماغمان در آورد؟
چون متانت به خرج نداده و بیش از حد خوشحالی کرده ایم، این یعنی اینکه ما ظرفیتش را نداشته ایم، یعنی انگار اشتباهی شده است.
و اینجاست که کائنات زنگ “انگار اشتباهی شده است” را در کل جهان به صدا در می آورد و خیلی زود و به سرعت باد یک مشکل عجیب و بزرگی گریبانمان را می گیرد تا دیگر هوس از این زیادی خوشحالی کردنها به سرمان نزند.
خداست دیگر، خیلی دوستمان دارد، روی ما حساس است، می خواهد همیشه خوب و نجیب به نظر برسیم.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *